استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

پیرزنان

 

تعدادى پیرزن با اتوبوس عازم تورى تفریحى بودند.

 

 پس از مدتى یکى از پیرزنان به پشت راننده زد و یک مشت بادام به او تعارف کرد راننده تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد.

 

 در حدود ٤٥ دقیقه بعد دوباره پیرزن با یک مشت بادام نزد راننده آمد و بادام‌ها را به او تعارف کرد راننده باز هم تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد.

 

 این کار دوبار دیگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پیرزن باز با یک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسید چرا خودتان بادام‌ها را نمى‌خورید؟ 

 

 پیرزن گفت چون ما دندان نداریم.

 راننده که خیلى کنجکاو شده بود پرسید پس چرا آن‌ها را خریده‌اید؟ 

 

 پیرزن گفت ما شکلات دور بادام‌ها را خیلى دوست داریم!

نظرات 5 + ارسال نظر
علی سه‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ http://omidvar.blogsky.com

اه اه خیلی کثیف بود. چند وقت بود مطلب چرک و چیلی نخونده بودم.

منصور کبیر چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 02:47 ق.ظ

یه جایی شنیده بودمش ولی نمیدونم کجا؟
ولی در کل با حال بود

آخرین نسخه یک مرد... چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:00 ق.ظ http://the-lastman.blogfa.com

:)))))))

ترنم چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:17 ق.ظ http://kolbeyetaranom.blogfa.com

چه عکس باحالی...داستان جالب و حال بهم زنی بود:))

داریوش چهارشنبه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 ب.ظ http://darius1.blogfa.com

با درود
یکی از دوستان رفته بود مهمانی شب تو اتاقی با دو تا مرد سالخورده میخوابد نیمه شب تشنه میشود بلند میشود در تاریکی دستش به کاسه اب میخورد بر میدارد و مینوشد صبح میبیند دندان مصنوعی تو کاسه اب بوده
شاد باشی و تندرست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد