تعدادى پیرزن با اتوبوس عازم تورى تفریحى بودند.
پس از مدتى یکى از پیرزنان به پشت راننده زد و یک مشت بادام به او تعارف کرد راننده تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد.
در حدود ٤٥ دقیقه بعد دوباره پیرزن با یک مشت بادام نزد راننده آمد و بادامها را به او تعارف کرد راننده باز هم تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد.
این کار دوبار دیگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پیرزن باز با یک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسید چرا خودتان بادامها را نمىخورید؟
پیرزن گفت چون ما دندان نداریم.
راننده که خیلى کنجکاو شده بود پرسید پس چرا آنها را خریدهاید؟
پیرزن گفت ما شکلات دور بادامها را خیلى دوست داریم!
اه اه خیلی کثیف بود. چند وقت بود مطلب چرک و چیلی نخونده بودم.
یه جایی شنیده بودمش ولی نمیدونم کجا؟
ولی در کل با حال بود
:)))))))
چه عکس باحالی...داستان جالب و حال بهم زنی بود:))
با درود
یکی از دوستان رفته بود مهمانی شب تو اتاقی با دو تا مرد سالخورده میخوابد نیمه شب تشنه میشود بلند میشود در تاریکی دستش به کاسه اب میخورد بر میدارد و مینوشد صبح میبیند دندان مصنوعی تو کاسه اب بوده
شاد باشی و تندرست