استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

بعد یه عالم زندگی تو این شهر تازه فهمیدم  که اینجا یه تله کابین داره که خیلی هم از قضا زیباست


امروز صبح با سها و سعید رفتیم  گونداله ( خیلی اسم مسخره ای ولی خب چکار کنم اسم محله شه دیگه )  بعد سوار تله شدیم و رفتیم بالا


خیلی خیلی قشنگ بود و سها کلی ذوق کرد و هر کابینی که از بغلمون رد میشد جیغ میکشید و  براشون دست تکون میداد و اون بالاهم کل شهر زیر پاهامون بود و از اون طرف هم بندر لیتلتون و آّبهای آّبی رنگ  و زیباش و  قایقهای تفریحی که یه منظره قشنگی درست کرده بودن


عصر هم کنار دریا رفتیم و چایی خوردیم و سها کلی بازی کرد و برگشتیم اومدیم


پ ن  با صد و پنجاه سال تاریخچه  یه موزه ای درست کرده بودن که بنده و شو شو جان اندر کف ماندیم   سها هم تو کل راه که با یه ترن  کوچولوی بی صدا طی میشد و تصاویر و کشتی ها و اینا رو تکه به تکه میدیدیم دهنش نیم متر باز مونده بود و حرف نمیزد و حتی پلک هم نمیزد


کلا روز خوبی بود


به خاطر تولد سها به شدت فکرم مشغوله


دوستان ببخشید که یه کم کمتر سر میزنم


جبران میکنم

نظرات 4 + ارسال نظر
آخرین نسخه یک مرد... شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ب.ظ

خوشحالم

آرش شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:54 ب.ظ http://faryade66.wordpress.com/

هی چه قشنگ شده اینجا نینا خانوم
قالب نو مبارک

شهرزاد یکشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:47 ق.ظ

چه خوب.خوش بگذره بازم.
مواظب خودت و سها باش.

منصور کبیر دوشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 ق.ظ http://balatarim.mihanblog.com

به به
قالب نو مبارک
لحظه ای که اومدم تو فکر کردم اشتباهی اومدم
یه ببخشید گفتمو خواستم بیام بیرون که عنوان شخصی رو اون بالا دیدم
تولدشم مبارک

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد