استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

بله داشتم می گفتم که بر می گردم دوباره و برگشتم با چشمای مثل وزق وغ زده بیرون و پلکهای پف کرده از گریه و بدنی کرخت از اعصاب خرابم و یه کله که حس می کنم شبیه گونی سیب زمینی شده و ایضا حس شدید رفتن در لاین دلسوزی برای خودم و کلا بنده الان حس می کنم که هیچ کس به اندازه من بد شانس نیست و خسته و نا امید نیست 


سها روی بنده را برای بار هزارم کم کرد و این کم کردن رو اصلا شبیه دفعه های پیش نیست  چون باعث شد یک ساعت تمام دهنم رو فشار بدم تو بالش و جیغ بزنم و گریه کنم از دستش چون سه ساعت بی وقفه داشت گریه می کرد و جیغ می کشید و با هیچی آروم نمیشد و داروش رو نمی خورد و غذاش رو نمی خورد و  منو می زد و خلاصه آخر بچه حرص در آر شده بود منم که قاطی خلاصه که کم آوردم


دارم فکر می کنم به اینکه کاش حد اقل انقدر ارزش داشتم که مییومدی یه نوازش کوچولو مهمونم می کردی بعد اون همه گریه  لعنتی

نظرات 2 + ارسال نظر
ترنم سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:21 ق.ظ http://kolbeyetaranom.blogfa.com

نینای عزیزم میدونم که حال و روز درستی نداری...امیدوارم از این حال و احوال خارج بشی عزیزم...مواظب خودت باش

شهرزاد سه‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 ق.ظ

خسته نباشی یه عالمه نینا..چه کشیدی تو این مدت تو..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد