استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

سوار اتوبوس شده بودیم با هم کلاسیها  قرار بود ببرنمون گردش


دوست چک اسلواکی ام  پشت سرم  نشسته بود با این پسر تیتیش مامانی تایلندی مشغول گپ و گفتگو بودن


منم بغل دست خاتمه  ( به قول بچه ها finesh  )  نشستم   بعد هممون شروع کردیم صحبت کردن


رسیدیم به بیچ  دوست چک اسلواکی که یه مرد تقریبا چهل ساله است پرسید تو ایران خانومها می تونن با لباس شنا  برن ساحل و تو دریا شنا کنن و از این سوالهای استغفرالهی کرد


منم داشتم جواب میدادم گفتم فقط جاهایی که مخصوص خانومهاست


بعد گفت استخر چطور


گفتم بله اونم مخصوص خانومهاش رو می تونن برن


پرسید اینجا چی شما میرید استخر


گفتم آره همیشه با پسرم و شوهرم و گاهی هم با دوستم


ییهو این خاتمه مثل این ندید بدیدها گفت  ووووووووووووواااااااااااااااا  تو استخر میری


مگه تو مسلمون نیستی 


گفتم هستم ولی نه اون جوری که شما هستید


گفت می دونی میری جهنم (  البته اون می گه جهندم  شاید لهچه افغان باشه )  گفتم اره می دونم که خداوند می فرماید ای انسان در ان دنیا چوب دو سر آتش در ماتحت آدم بی حجاب می کنیم


بابا ولم کن ها  رفتی بالا منبر  تو به دین خودم منم به دین خودم چه کار من داری  گفت من که به دین کار ندارم میگم یه جوری باید زندگی کرد که خدا وند از آدم راضی باشه


گفتم اگه خدا بهت همین الان بگه ببین راحت باش جهنمی در کار نیست هر کار دوست داری بکن بازم همینجوری خوب می مونی 

دیگه هیچی نگفت هی خودش رو جمع می کرد به من نخوره  نگاش کردم دیدم حرصم در اومده ازش

گفتم راحت باش نجس نیستم  آخه شماها میگید هر کی اعتقاد منو نداشته باشه نجسته

خلاصه بعدش هم اومدم خونه شکوفه یاد داشت گذاشته بود که بیا اونجا برای نهار رفتم نسرین هم بود منم که اعصابم ریخته بود به هم

نسرین هم از لحظه ورود سها بهش گیر داد نریز  ای بابا این چه بچه ای منم هی دیدم پر رو میشه حسابی گیر دادم به طنین دیگه ساکت شد


خلاصه که کل دیروز مخم در گیر بود

نظرات 8 + ارسال نظر
آخرین نسخه یک مرد... سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:07 ب.ظ http://the-lastman.blogfa.com

عجب...!

کوچولو عیسی سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:40 ب.ظ

الهی همیشه خوش و خرم باشی
حالا مخت درگیر چی بود ؟ ما که نفهمیدیم
سها را ببوس

سارا سه‌شنبه 1 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 ب.ظ http://www.best-1389.blogsky.com

سلام نینا جوون
آپم خوشحال می شم بهم سربزنی

داریوش چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 03:05 ق.ظ http://darius1.blogfa.com

با بهترین درود ها
از این پرسشهای حال بهم خوری زیاد هست ولی باید همینگونه پاسخ داد باید به اینها گفت به انگیزه گناه من شما ها را نمیبرن تو دوزخ تازه بزرا حا زیاد باشی برای شما ها وگرنه ازمون خیلی سختر میشود نمزه قبولی میره بالا شما ها میافتید تو حهنم
اینها را باید یک هفته فرستاد ایران حال کنند تا مسلومنی از یادشون بره
شاد باشی و تندرست

جیغ چهارشنبه 2 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:23 ب.ظ http://jootiii.blogsky.com

همیشه اینجور وقتا وقتی کسی بهم گیر میده بهش میگم " دست بزار رو کلاه خودت باد نبره"

این ادما خودشون بدترن، فقط بلدن جانماز آب بکشن....

سید مهدی جمعه 4 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:55 ب.ظ

سلام نینا خانم،
من کاری ندارم کی چه جوریه، .ولی لازمه که بدون رودروایسی آدم بشینه با خودش فکر کنه و تکلیفشو با زندگی و دینش مشخص کنه و بهش پایبند باشه.

علی شنبه 5 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 ب.ظ http://omidvar.blogsky.com

اگر توی اسلام حجاب واجبه به علت وجود آدمهایی بی جنبه با همین طرز فکره. تو تاریخ اومده یه مرد عرب مسلمون داشته تو خیابون راه میرفته حواسش به یه زنی بوده و فقط اون زنه رو نگاه میکرده. سرش میخوره به یه میله ای و میشکنه. خبر به پیامبر میرسه و بعد یه آیه ای میاد که میگه: به زنان مسلمان بگو سر و گردن و سینه رو با جلباب (تقریبا همون روسری) بپوشونید. اگه اون چشم چرون نبود دو حالت داشت، یا الان هم حجاب نبود یا یه چشم چرون دیگه بود.

آرش دوشنبه 7 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 ق.ظ http://faryade66.wordpress.com

می دونی چیه
من فکر میکنم بعضی آدما نمی تونن تکلیف خودشون را با خودشون وخداشون مشخص کنن
ولی زورش به اینه که همه فکر کنن طرز فکر خودشون خیلی درسته...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد