خب دیگه کلاسهای ترم دوم هم شروع شد و بنده از قبل پر کارتر شدم دوباره و این پر کاری رو دوست دارم این جنب وجوش سلولهای مغزم رو دوست دارم
متاسفانه معلمم دو هفته پیش افتاده و دستش شکسته و امروز یه خانوم خیلی خیلی چاق فرستاده بودن به جای معلممون که خیلی درس دادنش وحشتناک بود و هی نوار می گذاشت می گفت تکرار کنید این شعر رو
بعد یه بچه تو نوار می خوند و ما باید باهاش می خوندیم خیلی ضایع بود دیگه انقدر ها هم انگلیسی مون بد نیست خداییش که بخوایم نوار بچه ها رو گوش بدیم استن ( دوست چکسلواکی ام) هی میگفت این خیلی احمقانه است من خجالت میکشم با این ریش هایی که دارم با این سبیلهایی که دارم اینو بخونم این برای دختر بچه هاست و هر هر می خندیدو من بدبخت هم داشتم می مردم از خنده و نمی تونستم بخندم کلا چون روبروی معلمه بودم
خلاصه که بعدش هم بردم الهام ( یه دختر کرد تباره که باهاش دوست شدم) رو رسوندم دم خونشون چون الهام حامله است و براش سخته با اتوبوس بره خونش و من برا اینکه اذیت نشه می برم میرسونمش
حالم خوبه در کل حتی سها هم خیلی خیلی خیلی اخلاق هاش بهتر شده از وقتی با طنین سرو کله نمیزنه ( دختر نسرینی که باهاش دیگه قطع رابطه کردم )و خودم دوستان خوبی رو پیدا کردم که می تونم تو هر لحظه ای که بخوام ببینمشون و باهاشون خوش بگذرونم
میگن وقتی چیزها و افراد بد رو از زندگی ات دور کنی اگه اندیشه های بد رو دور کنی همه چیزهای خوب همه دوستان خوب و همه اندیشه های خوب توسط کائنات به سمت تو جاری میشن
امتحانش کنید خیلی جواب میده