استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

وارد اتوبان که شدیم باران شدید تر شده بود ولی من و ملیحه که رومون کم نشد  اومده بودیم که بریم خونه دوست ملیحه که با منم آشناش کنه اسمش موناست  خلاصه که بعد بیست دقیقه پیچیدیم تو جاده فرعی و خونه مونا از دور مشخص شد


یه مزرعه خیلی بزرگ دورتادورش پر از گوسفند و طاووس و مرغ و سگ و گربه یاد خونه مادر بزرگه افتادم که تو یه شب سرد بارونی به همه حیووونا پناه داد همون که خونش مثل قوطی کبریت بود و قلبش مثل دریا بزرگ


البته خونه مونا خیلی خیلی بزرگ بود و قلبش البته بزرگتر برای منی که اولین بار میدید چنان آغوشی باز کرد و چنان انرژی مثبتی به سمتم جاری کرد که خدا میدونه یه خانوم تپل  بانمکه که البته ایرانی هم نیست و اصلیتش برای کویته از این خانومهایی که انقدر با ایمان هستند که نور از چهرشون میباره


و چقدر خوش قلب  حس میکردم درون این زن چقدر می تونه پاک و بی آلایش باشه چقدر میتونه با محبت باشه


و چقدر می تونه بخشنده باشه به سها تا نرفته تو یه ماشین بزرگ داد که سوار شه راستش نمونه ا ش رو می خواستم براش بخرم ولی چون گرون بود  منصرف شدم


بعد به من یه عالمه از این روغن زیتونهای عربی و  کلی دیپ داد کلی خانومه نه برای اینکه بهم کلی چیز میز داد  فقط حسش رو میگم حسش خیلی دوستانه و مثبت بود خیلی دوستش داشتم


قراره یه بار براش کیک هل بپزم  و بیا د خونمون با هم چایی بخوریم و کیک


خوشحالم 


چند  وقتی هست که خوشحالم و از این بابت از خودم راضیم

نظرات 10 + ارسال نظر
کوچولو عیسی جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:00 ب.ظ

خوشحالم خیلی خوشحالم برات که روز به روز داری دوستای خوبی پیدا میکنی
امیدوارم هر روز یه دوست خوب به دوستات اضافه بشه و دورت بشه پر از دوستای خوب
اگه میخواهی دستور کیک پختن های زیادی را داشته باشی برو به آدرس وبلاگ دوستم که آموزش میده
http://julietgabriel.blogfa.com
اما برای چند رنگ شدن کیکت رنگهای خوراکی متنوع بگیر چند تا رنگ اصلی را هم داشته باشی میتونی باهاش رنگهای بیشتری درست کنی مثلا اگه رنگ قرمز و زرد و آبی و سبز داری خمیرت(هر جور خمیر کیکی که دوست داری و بلدی) را تو چهار تا کاسه بریز و هر رنگ را به ظرفی اضافه کن و مخلوط کن بهد رنگ اولت را بریز تو غالب و بزار خودش کف غالب پخش بشه رنگ دوم را بریز وسط رنگ اول و به همین ترتیب رنگ سوم
وسط رنگ دوم و.... بعد بزار کیکت بپزه
تاریخ آمدنت کی معلوم میشه ؟
میبوسمتون

علی جمعه 1 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:16 ب.ظ http://omidvar.blogsky.com

چند روز قبل از یه نفر دل کندی و همین که یه جای خالی توی قلبت ایجاد شد یه آدم خیلی بهتر جاش رو پر کرد. چه جالب.

منصور کبیر شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 12:16 ق.ظ http://amame.mihanblog.com

بیاه
دیدی دعام براورده شد!
همون دعام که گفتم انشالله یه خانوم کویتی به تورت بخوره که هم مهربون هم خیلی نایسه
برو حال کن و نگو چیست منصور!
در ضمن مرسی از احوال پرسیت حالمم خوبه

آرش - فریاد سکوت دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:12 ق.ظ http://faryade66.wordpress.com

خوشحالم که خوشحالید

باران دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ق.ظ http://kouyeyar.blogfa.com

خوشحالم که خوشحالی عزیز.

میگم شما و ارش از رو دست هم نگاه کردید پیام تبریک فرستادید

قبول نیست

نگین سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:16 ق.ظ http://www.mininak.blogsky.com

خوشحالم که خوشحالی عزیز :دی !

ولی نه جدا . کلا همه ی سوزه های خوشحالی رو داشتی ... خوش به حالت ... بارون ... حیوونای خشمل ... یه جای ساکت ... دوستای خوف...

غزلک سه‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:19 ب.ظ http://golemamgoli.blogsky.com

بعضی ها اینجورین دیگه... آدم میمونه این همه خوبی رو از کجا میارن... هر چقدر هم که خرجش میکنن، به جای کم شدن زیاد میشه.

راستی خونشون کجا بود که مرغ و خروس نگه میداشتن؟

درسته کاش همه اینجوری بودن

راستی اسمت منو یاد کاست غزلک میندازه خواننده اش هم سعید شهروز بود

کاستی که باهاش خیلی عاشقی کردم

خونه این دوستم تو یه اتوبان نزدیک به شهر ما کراست چرچ هستش

تو کشور نیوزلند

غزلک چهارشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:56 ب.ظ http://golemamgoli.blogsky.com

wooow
نیوزیلند؟؟

شما چقدر دورین!!!

آره این اسم رو کسی روم گذاشت که این آهنگ رو خیلی دوست داشت. من رو هم خیلی دوست داشت، و من هم اون رو خیلی دوست داشتم. دخترداییم بود. دیگه این اسم موند روی من...

م.بصیر پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:07 ق.ظ

چه جالبه...ادمها تو غربت خیلی با نقطه ی اشتراکهایی که دارن بهم دیگه چقدر نزدیک میشن...

کیک هل پختید عکسشم بزارید ما هم یه مقداررر لااقللل از عکسش سو استفاده کنیم
:D
واقعی اش که چیزی نمی ماسه به ما

:D

م.بصیر پنج‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:08 ق.ظ

ممنونم بابت دعای خوبتون...انشالله خدا همه رو از گرفتاری نجات بدهه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد