استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

خوب می دانم که گریه های بزرگی در انتظارم است . وقتی مادرم بمیرد من سخت گریه خواهم کرد این را از همین حالا میدانم . یعنی سالهاست که می دانم . از یاد آوری اش به وحشت مییفتم  اما

هیچ روزی را بدون فکر کردن به آن نگذرانده ام  . اگر طوبی  خواهرم بمیرد من باز گریه  خواهم کرد به شدت  شانه های من از گریه بر گور او خواهد لرزید   من فکر خواهم کرد که دنیا به  آخرین نقطه اش رسیده است  . نرسیده است  اما  .  هیچ مرگی دنیا را به آخرین نقطه ا ش نخواهد رساند  ما را اما شاید برساند


از کتاب من گنجشک نیستم  نوشته مصطفی مستور

نظرات 13 + ارسال نظر
مدرس پنج‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:55 ب.ظ http://sorayyaedu.persianblog.ir

سلام خانم هنرمند. از خودت بگو نه از دیگران

منصور کبیر جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:47 ق.ظ http://amame.mihanblog.com

oh tats very nice
exce....
آخه یکی نیست بگه
چی بگه مهمه!
متن واقعا عالی بود
خدا بیامرزدش

چه کسی رو باید بیامرزه

یه دوست جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:15 ق.ظ http://namehaye-doostane.blogfa.com

سلام

زیبا بود .

سیاوش کسرایی جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 ق.ظ

عاشق داستانهای کوتاه آقای مستورم. این کتاب رو هم خوندم اما در مورد این جمله دقت تو رو نداشتم.

دلچسب بود :)

من اصلا کتابی از ایشون نخونده بودم این اولین کتاب بود

ع.خ جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:59 ب.ظ http://www.jump.blogsky.com

فضولی نباشه باس عرض کنم که حرف دیگران بعضی وقتا میشه حرف خود آدم .برا همینه که کتاب میخونیم برا اینکه این تسلی رو بمون بده که تنها نیستیم و کسای دیگه هم هستن که مثه ما میبینن و مثه ما رنج رو یا شادی رو حس میکنن.این دردی که نوشتی نینا خانوم من سالهاس که دارم و کاش میشد کاری برا پدر و مادر کرد اونقدر که احساس شرمندگی ازشون برا ما به جا نمونه وقتی رفتن/اما زمان از دس رفته رو نمیشه رگردوند.نوبت مام میشه.امیدوارم احساس آرامش یه روزی به هممون برسه.آرامش فکری.البته هیچی رو پیشونیش نممینویسه به چی فکر میکنه و من برا همین فکر میکنم که هیچکی آرامش کامل نداره.یه دغدغه مهم همین بدن!

درست می فرمایید

minoo جمعه 15 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 09:22 ب.ظ http://ashkealmass.blogfa.com/

سلاممممممممم .خوبی؟؟؟خوبم...

وبلاگ خوبی داری من همیشه بهت سر میزنم ...خواستم ایندفعه خودم و معرفی کنم...

اگه خواستی بیشتر با هم در ارتباط باشیم وبلاگ منو لینک کن..

من وبلاگتو با اسم خودش لینک کرده ام اگه دوست داشتی تغییرش بدم حتما خبرم کن.

خوشحال میشم اگه حضورت و اونطرفا حس کنم...

قدم روی چشمای من میزاری.


تا درودی دیگر بدرود.


یه دسته گل...هههه


یا حق.

م.بصیر شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:44 ق.ظ

میگن خاک سرد....
هیچ مرگی دنیا را با اخری نقطه اش نخواهد رساند...

سیاوش کسرایی شنبه 16 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 ق.ظ

روی ماه خداوند را ببوس و من دانای کل هستم رو خیلی دوست دارم :) بخونشون!

فکر نمیکنم کتاب خونه اینجا داشته باشدشون ولی اگه هم اینجا پیدا نکردم حتما ایران بیام می خرمشون

سیاوش کسرایی یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:12 ب.ظ

بعد ماه رمضون که میای. نگران نباش تا اون موقع کتاب فروشی ها رو آفت نمی زنه! ;)
گرچه یه جورایی آفت زده و خبر نداریم ...

بله مییام

نگرانی نداره خدایییش یادمه ایران که بودم یه هفته دنبال کتاب

چراغها را من خاموش می کنم بودم

بد بخت شدم و آخرش هم پیدا نشد گفتن وزارت ارشاد جلوی انتشارش رو گرفته

علی یکشنبه 17 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:52 ب.ظ http://omidvar.blogsky.com

به دوش کشیدن یه کوه غم برای هر روز زندگی چیزی نیست که برای من خوشایند باشه.مرگ خبر میده. مرگ بعد از پیری و بیماری میرسه. دوست دارم از شاد بودن نزدیکانم شاد باشم و از غمگین بودن و مریض بودنشان غمگین.

امید سه‌شنبه 19 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 05:49 ق.ظ http://faith.blogsky.com

از من میشنوی جای نگرانی نیست
ما اومدیم توی این دنیا تا زندگی کنیم
حالا اگه بخوایم با مرگ کسی به آخر خط برسیم، باید جواب پس بدیم به خداوند
هر چند که شرایط ممکنه خیلی سخت باشه، اما به آخر رسیدن رو خداوند مشخص میکنه
خوش باشی مامان نینا

به آخر رسیدن همیشه تلخه

مخصوصا اگه قطعه ای از وجودت باشه مثل مادر مثل پدر یا خواهر برادر

خدا همشون رو حفظ کنه

نگین شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 02:14 ق.ظ http://www.mininak.blogsky.com


کتاب جدید مصطفی مستور رو خوندید ؟
تهران در بعد از ظهر
اگه نخوندیدش حتما بخونید چون محشره !

من بیام ایران همه کتابهاش رو میخرم مییارم اینجا بخونم

غزلک دوشنبه 25 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 ب.ظ http://golemamgoli.blogsky.com/

آخی ی ی

چه حس قشنگی داشت، من هم این افکار رو تجربه کردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد