استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

آخرهای فصل پائیز    یه درخت پیر و تنها

 تنها  برگی توی شاخه اش  مونده بود میون برگها

   یه شبی درخت به برگ گفت کاش بمونی تو کنارم

آخه من میون برگها فقط تنها تو رو دارم

وقتی برگ درخت رو میدید داره از غصه میمیره 

با خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره

با دلی خورد و شکسته گفت نزار از اون جدا شم

ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم

برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا میگفت

غافل از اینکه یه گوشه باد همه حرفاشو  میشنفت

باد اومد با خنده ای گفت آخه این حرفا کدومه

با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه

یه دفه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوون

سیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره از درخت جون

ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید و چسبید 

تا که باد رفت پیش بارون بارونم قصه رو فهمید

بارون گفت با رعد و برقم میسوزنمش تا ریشه

تا که آثاری نمونه دیگه از درخت و بیشه 


ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد

به جایی رسید که بارون آرزوش این بود که مییمرد


برگ نیفتاد و نیفتاد آخه این کار خدا بود


هر کی زندگی شو باخته دلش از خدا جدا بود 


پ ن  ترانه ای از کاست راما  به نام کم کم  آرامش عجیبی میده بهم این آهنگ دوست داشتنیه ضرب آهنگش. ترانه اش .



نظرات 2 + ارسال نظر
امید پنج‌شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 04:01 ق.ظ http://faith.blogsky.com

خیلی قشنگ بود. مرسی. اما حواست باشه اینا باعث نشه سوغاتی منو فراموش کنیاااااااا

کوچولو عیسی یکشنبه 31 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 06:39 ب.ظ

واقعا شعرش زیبا بود خیلی زیباااااااااااا
و آرامش بخش
راستی چرا این همه دل شوره اولا هیچ چیز را یادت نمیره دوما اگر هم یادت رفت فدای سرت اتفاق مهمی نمی افته مهم اینکه صحیح و سالم برسید ایران
منتظر دیدنتون هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد