استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

وای نمی دونید چه زلزله وحشتناکی دیشب اینجا اومد


من اولش فکر کردم که قطار داره رد میشه و لرزش به خاطر اونه  ولی بعدش دیدم نه انگار این لرزش فرق میکنه نفسم در نمییومد  تمام خونه تکون می خورد گلدونهام افتاد سها رو بغل کردم ولی پاهام حس نداشت که فرار کنم فقط جیغ  زدم سعید اومد سها رو بغل کرد و زدیم بیرون خونه دیدم هیچ کس نیومده بیرون شکوفه اومد یه کم بغلم کرد نفسم خیلی به شماره افتاده بود و تمام تنم میلرزید

ولی خدا رو شکر خونه هیچی اش نشد خونه های اطراف و دوستان هم تا اونجا که اطلاع دارم هیچی نشده


برق فقط قطع شد و اب که اونم صبح وصل شد و آب هم همینطور  هنوز توی دلم داره میلرزه  زلزله هفت و شش دهم ریشتر قدرت داشت مرکز شهر خیلی خراب شده و بستن خیابونهاش رو


هیچ کس نمرد فقط دو نفر زخمی شدن که بیمارستان هستن و حال عمومی شون خوبه

 

پ ن  دارم فکر می کنم از وقتی زلزله اومد تا حالا که هفت تا پس لرزه داشتیم که بمی های ایران  رودباری های ایران  وقتی زلزله اومد و خونشون آوار شد روشون و حتی نتونستن از عزیزاشون خدا حافظی بگیرن حتی نتونستن برای لحظه ای بچه شون رو در آغوش بگیرن  چه حسی داشتن


نمی تونم درکش کنم ولی می دونم خیلی وحشتناک بوده

نظرات 6 + ارسال نظر
امین جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ب.ظ http://golden-dreams.blogsky.com

فیلم استخوان های دوس داشتنی رو دیدی هانی؟
خیلی فیلم باحال و اشک دراریه... به کارگردانیه پیتر جکسون...
مهشره... اگه ندیدیش ببین... راستی کودوم شهر زلزله اومد؟

امیلی جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 07:38 ب.ظ http://1writer.mihanblog.com

وای...خدا رو شکر که زیاد کسی آسیب ندیده...
7 ریشتر خیلی زیاده...اگه اینجا اومده بود فکر کنم نصف خونه ها خراب شده بود

کوچولو عیسی جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:36 ب.ظ

وای خدا را شکر که خطر از سرتون گذشته و اتفاقی براتون نیفتاده
واقعا زلزله هیچ خرابی هم که نداشته باشه لحظه وقوعش وحشتناکه
منم خیلی وقتا به زلزله زده ها و حال و روزشون فکر میکنم
همش میگم خوش به حال اونایی که میمیرند اونایی که میمونند زندگی خیلی سختی پیش روشونه
میبوسمتون

امید جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 ب.ظ http://faith.blogsky.com

خدا رو شکر که سالم هستین
ایشالله خداوند در تمام لحظه ها بدون هیچ کم و کاستی مراقبتون باشه و همیشه در پناهش باشین.

هفته ی قبل هم طرفای سمنان زلزله اومد که با اینجا حدود 400 کیلومتر فاصله داره، اما خوب اینجا خیلی خفیف بود. ساعت 11:30 شب بود و من فقط احساس کردم رو تخت دارم تکون می خورم، ولی فکر کردم این فقط احساس منه، بعد فردا صبحش به خواهرم ه گفتم دیدم اون گفت منم احساس کردم و به مامان گفتم، ولی اون گفته من چیزی حس نمی کنم. خلاصه این باعث شد بیام تو سایتها یه نگاهی بندازمو دیدم که بله، دیشت روستاهای سمنان زلزله اومده و 3تا روستا هم تخریب شده.
آخ آخ آخ یادته تابستون سال 77 یا 78 بود که گفتن تهران زلزله میاد و همه از تهران رفتن؟ من اونروز کنکور آزاد داشتم تو پاسداران و ساعت 8 شب که امتحان تموم شد و از بس ترافیک بود و ماشین گیر نمیومد ساعت 1 شب رسیدم خونه و از ترس زلزله ساعتم رو گذاشته بودم تا صبح همش 5 دقیقه یکبار زنگ بزنه که خوابم نبره. بعدش که صبح شد و دیدیم هیچ اتفاقی نیفتاد و خلاصه که به خیر گذشت.

مامان نینا میشه یه گزارش تصویری تهیه کنی لطفا؟

راستی در این شرایط میدونم گفتنش شاید درست نباشه، اما به سوغاتی های من که آسیبی وارد نشده که؟
به هر حال حق بده که نگران اونها هم باشم

امیدوارم همیشه سلامت و موفق باشین جمیعا

ع.خ جمعه 12 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:05 ب.ظ http://www.jump.blogsky.com

خدای من خیلی وحشتناک بوده خانوم...راجع به مثلث نجات تو اینترنت بگرد بخون شاید مفید باشه...مواظب خودتون باشین...هرچند خونه های اونجا محکمه الحمدا...

آرش - فریاد سکوت سه‌شنبه 16 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:45 ق.ظ http://faryade66.wordpress.com

اونجا چه خبره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
خدا را شکر که حالتون خوبه
خیلی خفن بوده انگار این زلزله!!!! خوشحالم که کشته نداشته اونجا
اگه ایران بود وای تصورشم سخته...

هنوز پس لرزه هایی با قدرت چهار و پنج دهم و پنج و چهار دهم داریم

خیلی استرس آوره

فکر کن دارم مییام سعید همسرم می خواد بمونه همش باید دل نگران هم باشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد