استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

سلام به همه شما دوستای خوبم


من برگشتم نیوزلند


سفر سخت و طولانی بود ولی خب ا ز سر گذروندم  به زودی مییام دوباره در خدمتتون هستم



نظرات 7 + ارسال نظر
علی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 ب.ظ http://omidvar.blogsky.com

خدا رو شکر که سالم برگشتی نیوزلند. شنیدم یه زلزله وحشتناک اومده بود. امیدوارم اوضاع خونت رو زیاد وحشتناک نکرده باشه. از اینکه باز می نویسی خوشحالم.

کوچولو عیسی سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:05 ب.ظ

سلام عزیزم
خوبی ؟ سهای گلم خوبه ؟ نخسته از راه طولانی
خدا را شکر که صحیح و سالم رسیدی گلم
الانم هم حتما یه دنیا دل تنگی و خستگی و... نگذاشته دوباره آپ کنی
منتظرتن
روی گلتون را میبوسم

خستگی

استرس زلزله ها همه با هم دست به یکی کرده

از یه طرف هم کارهای خونه

می نویسم به زودی

الی سه‌شنبه 10 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 ب.ظ

سلام.خوبی؟ هنوز نرفته دلم براتون تنگ شده... اوضاع خونه چطور بود؟ حامد هنوز غصه ی تلویزیونت رو میخوره...
راستی کفش سها رو گذاشتم روی میز تلویزیونم بغل کفش حامد...میدونی که؟///

سلام گلم

خوبم مرسی

رسیدم ولی به سختی

خونه هم تازه داره نظم میگیره کل کابینت ها رو تمیز کردم و ظرفهایی که بر اثر زلزله افتاده بود رو سر جاشون گذاشتم

تقریبا کارها تمومه

دارم تصور میکنم کفش سها بغل کفش حامد چه منظره ای میشه

یه تی وی سونی داشتیم جای ال جی گذاشتیم تا بعد بریم یه دونه بخریم

الی جمعه 13 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:33 ب.ظ

سلام. تلفن من هنوز مشکل داره. ببخشید که نتونستم زنگ بزنم. آخه اشتراک کارتم روی خط اون آـلیه است که داریم منتقلش میکنیم. خوبید؟ سهی خوبه دلم واسه صداش پر میزنه. بابا دیشب گیر داده بود بریم ببینیمش اینترنت خونه هم دایل آپ...ولی از همه اینا بگذریم اومدم بگم...
یه آسمون پر از گلای میخک........... و./......
تولدت مبارک!!!!!!!!!!!!!!!11!!!!!!!!!!!!!! بوس بوس

مرسی عزیزم

مامان عیسی یکشنبه 15 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:41 ب.ظ

هنوز که آپ نکردی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
عزیزم آدرس ایمیلت را بزار برات فایل دستور ژله ها را بفرستم
در ضمن بگو نرم افزار زیپ هم داری یا نه ؟ میتونم فایل را به صورت زیپ شده بفرستم ؟

الی دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 03:06 ق.ظ

پس کجایی چرا آپ نمیکنی؟ سها خوبه؟؟؟؟ دلم براش پرپریه. دیشب خونه ی مامان اینا بودیم. این ژله هه شده ماجرا... دیشب میگقتم بدین من بخورمش تموم شه... فاطمه نذاشت.

وووووووووووووووووووو

هنوز ژله مگه نگهش داشتید

آوا دوشنبه 16 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 06:09 ب.ظ http://biraddepa.blogfa.com/

خدا رو شکر که به سلامت رسیدید...موضوع زلزله چیه؟نگران شدم...

هیچی

فعلا که همه چی خراب شده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد