استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

سها تب کرده چشماش به شدت درد میکنه و گوشاش هم  همینطور دلش هم درد میکنه  

 

تنها کاری که از دستم بر مییاد بردنش به دکتره یه عربه با زنش که فقط از کل صورتش چشماش معلومه روبروم نشسته  و به طرز غریبی نگاهم میکنه معذب میشم  و یقه لباسم رو میدم بالاتر بعد فکر میکنم که این جرزنی است که اون همه صورت و اندام منو ببینه و شوهرش هم چشم چرانی بکنه اما من نتونم به خاطر پوشیه که داره  صورتش رو ببینم  و  شوهرم حتی نباشه که یر به یر بشیم 

 

بعد فکر میکنم خب تو که می خواستی پوشیه بزنی چرا کشور خودت نموندی 

 

بعد به خودم میگم به تو چه  برو به زندگی خودت برس 

 

بعد صدایم میزنند و سها رو که حالا داره از درد و تب هذیون میگه رو میبرم تو 

 

دارو ها ش رو مینویسه و مییام بیرون 

 

تو راه هم یه سر به مغازه عربی شفکو میزنم و خرمامی خرم و بعد بر میگردم خونه 

 

چقدر سخته که بچه مریض باشه انگار قلبم رو از سینه دارن بیرون مییارن  

 

به سعید زنگ زدم و قلب اون رو هم از سینه اش کشیدم بیرون وقتی با سها حرف میزد و سها با بغض میگفت کاراشو کردی بیا ( کارهات رو کردی بیا)  

 

بعد اون گفت که دو هفته ای تمام کارهاش رو تموم میکنه و مییاد  

 

و فکر کردم   اگه من حتی از مریضی  میمردم  هم نمییومد   و بعد خودم خنده ام میگره از طرز فکرم  چون همیشه حس میکنم سها رو بیشتر از من دوست داره چون خودم اینجوری هستم

نظرات 4 + ارسال نظر
شهرزاد شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 01:20 ق.ظ

گفتی مریضی بچه..داغون کننده اس. اونم تنهایی.
کم کم مدرسه های بن قراره شروع شه باورت می شه من از الان استرس دارم که چه خاکی تو سرم بکنم؟
از بس سختم می شه اون وخ. خوبیش اینه که هوا کمکم خنک می شه اینجا همین.
مواظب خودت باش و سها.

اونم وقتی سعید نیست و مدام بهانه سعید رو هم میگیره


شهرزاد جون مدرسه بن شروع میشه نه بگو مدرسه ام باز شروع میشه چون تو فکر کنم بیشتر باید درس بخونی و با بن کار کنی درسها رو

تو هم مواظب خودت باش

منصور کبیر شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:24 ق.ظ http://cafejavan.mihanblog.com

این دوست داشتنتونم یر به یره!!

نگین دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:18 ق.ظ http://www.mininak.blogsky.com

الهی ... ایشالا سها کوچولو زودی خوب خوب شه...

الی پنج‌شنبه 5 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:14 ق.ظ

الهی دور سها بگردم که از مریضی هزیون میگه....
من واسه همین بچه دار نمیشم دیگه...چون دلم نمیخواد هیچکس رو بیشتر از حامد دوست داشته باشم...اگه حامد بچه مو بیشتر از من دوست داشته باشه بچه ام رو تو وان حموم خفه میکنم..!!!!!!!!!!!!!!!۱

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد