استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

پدر جایگزین از وبلاگ دوست خوبم آنیتا

زن و شوهر جوانی که بچه دار نمی شدند برای یافتن چاره به یکی از بهترین پزشکان متخصص مراجعه کردند.پس از معاینات و آزمایش های مربوطه، پزشک نظر داد که متاسفانه مشکل ازمرد میباشد و تنها راه حل ممکن، بهره برداری از خدمات«پدر جایگزین» است.زن: منظورتان از پدرجایگزین چیست؟ پزشک: مردی که با دقت انتخاب می شود تا نقش شوهررا اجرا و به بارداری خان...م کمک کند.زن تردید نشان داد لکن شوهرش بچه می خواست و اورا راضی کرد تا راه حل رابعنوان تجویز پزشک بپذیرد.چند روز بعد جوانی را یافتند تا زمانیکه شوهر در خانه نباشدبرای انجام وظیفه مراجعه کند. روز موعود فرا رسید،لکن همسایه نیز عکاسی را برایگرفتن عکس از نوزادخود خبر کرده و منتظر او بودند.از بد حادثه عکاس آدرس را اشتباهی رفته و به خانه زوج جوان رسید و در زد.زن در را باز کرد.- سلام، برای موضوع بچه آمدم.سلام، بفرمائید.مشروب میل دارید؟نه، متشکرم. الکل با کار من سازگاری نداره. علاوه براون میخوام هرچهزودتر شروع کنم.باشه!بریم اتاق خواب؟حرفی نیست، هرچند که سالن مناسب تر است؛دو تاروی فرش، دوتا رو مبل ویکی هم تو حیاط چند تا؟ حداقل پنج تا البته اگر بیشتر خواستید حرفی نیست.عکاس در حالیکه آلبومی را از کیف خود بیرون می آورد،ادامه داد: مایلم نمونه کارم را نشونتون بدم. روشی را بکار می برم که مشتریام خیلی دوست دارن.. مثلاً ببینید این بچه چقدر زیباست. اینکار رو تو یک پارککردم.. وسط روزبود و مردم جمع شدن تماشا کنن. اون خانم خیلی پر توقع بودو مرتباً بهانه می گرفت. در نهایت مجبور شدم از دو تا از دوستام کمک بگیرم. علاوه بر اون یه بچه گربه هماونجا بود و دم و دستگاه رو گاز میگرفت.زن بیچاره حیرت زده به سخنان گوش می کرد.حالا این دوقلوها را نگاه کنین. اینبار خودی نشان دادم. مامانه همکاریتاپی کرد وظرف پنچ دقیقه کارمون رو تموم کردیم.رسیدم و با دو تا تق تقهمه چیز روبراه شد و این دوقلوهائی که می بینید.حیرت زن به نوعی سرگیجه تبدیل شده بود و عکاس اینگونه ادامه می داد:در مورد این بچه کار سخت تر بود. مامانش عصبی شده بود.بهش گفتم شماآروم باشید تا من کار خودمو بکنم. روشوبرگردوند و همه چی بخوبی و خوشی پایان یافت.چیزی نمونده بود که زن بیچاره از حال برود. طرف آلبوم را جمع کردهو گفت:شروع کنیم؟هر وقت شما بگین!عالیه! میرم سه پایه رو بیارم.سه پایه؟ برای چی؟آخه وسیله کار خیلی بزرگه. نمی تونم تو دست بگیرمش و بایستی بذارمش روسه پایه و ... خانم.... خانووووووم.... کجا میری؟ چرا فرار میکنی؟ پس بچه چی شد؟


نظرات 2 + ارسال نظر
منصور کبیر شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 04:29 ق.ظ http://cafejavan.mihanblog.com

قشنگ بود

احمد شنبه 20 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:35 ق.ظ http://www.razmeisana.blogfa.com

سلام دوست عزیز
از وبلاگت دیدن کردم
خوشحال میشم به وب ما سر بزنی و در انتخاب وبلاگ برتر ماه به ماه امتیاز بدی
با تشکر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد