استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

پاهایش را داخل شلوارش فرو میکنه   واصرار داره که به تنهایی شلوار به پا کنه می دونه کاریش ندارم کلا ما مان بی آزاری هستم من بعد از شلوار پوشیدن میدوئه مییاد میگه میکی موس رو برام بزار ببینم تازه از مهد برگشته بعد از مهد همیشه کامپیوتر و تی وی در اختیار اونه کلا اینجوری راحت ترم   یه ذره میره دم باربیکیو ی پلاستیکی که باباش براش دیروز خریده و به خیال خودش سوسیس برا من درست میکنه و مییاره میده بهم و اصرار زیادی هم داره که جلوی چشم خودش یه گاز بزنم به سوسیس  حالا بیا بهش حالی کن که این پلاستیکیه


بعد هم میشینه کنارم و همونجوری که داره  سیب زمینی های سرخ شده و ورقه های هویج آبپز شده رو گاز میزنه و نجویده قورت میده خیره میشه به صفحه تی وی  و میکی موس میبینه  گاهی حس میکنم چقدر ازم دور شده یواش یواش داره مستقل میشه دیگه اصرار زیادی داره که کارهاش رو خودش انجام بده و منم میذارم خودش انجام بده حتی زمانی که  حس مادر  ایرانی بودن تموم وجودم رو میگیره و خفه ا م میکنه


شبها موقع خواب عادت داره دستام رو زیر لپش میذاره و تند تند بوسشون میکنه منم  میبوسمش  میگه مرسی مامان   میگم برا چی میگه برای اینکه بوسم میکنی گود نایت 


میگم خواهش میکنم گود نایت  دوست داشتنی من یکی یدونه  خوب بخوابی 

نظرات 1 + ارسال نظر
مامان عیسی دوشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 05:41 ب.ظ

عزیزم قربونش برم
خوبه که میخواد مستقل باشه و خوبه که بهش فرصت میدی .
عیسی اصلا نمیواد هیچ کاری را خودش انجام بده شلوار را که میزارم پاش کنه اولا میگه مامان کمک کنه اگر هم نکنم دو تا پا تو یه پاچه و...
مشگل اینه که اصلا نمیخواد انجام بده که سعی کنه درست انجام بده .
ولی این غذا درست کردن را عیسی هم داره بیشتر هم پیتزا درست میکنه . منم باید گاز الکی بزنم تا خیالش راحت بشه .

اصلا نگران نباش اعظم جان عیسی هم به زودی مستقل میشه و اونوقت حسرت اینو میخوری بزاره حتی دستش رو بگیری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد