استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

شفیعی کدکنی

 به یک تصویر

دیدمت میان رشته های آهنین
 دست بسته
 در میان شحنه ها
 در نگاه خویشتن
شطی از نجابت و پیام داشتی
آه
وقتی از بلند اضطراب
تیشه را به ریشه می زدی
قلب تو چگونه می تپید ؟
ای صفیر آن سپیده ی تو
 خوش ترین سرود قرن
شعر راستین روزگار
وقتی از بلند اضطراب

 مرگ ناگزیر را نشانه می شدی                                       


وز صفیر آن سپیده دم
 جاودانه می شدی
شاعران سبک موریانه جملگی
با : بنفشه رستن از زمین
 به طرف جویبار ها
با : گسسته حور عین
ز زلف خویش تارها
در خیال خویش
جاودانه می شدند
آنچه در تو بود
 گر شهامت و اگر جنون
 با صفیر آن سپیده
 خوش ترین چکامه های قرن را
سرود

 


بالاخره بارید


آسمان رو می گویم دیگر


که روزها سر به گریبان بود


حالا هی ابرهای سپید پنبه ای می آیند و میروند در خیالش


که باز فکر های دلگیر خاکستری نکند

خوش اومدی عزیزم

بازم یه اساس کشی دیگه


  خداییش الان قیافه ام همین شکلی شده   چون دیدم وبلاگ قبلی ام رو که تازه داشتم بهش


عادت می کردم رو بی هیچ دلیلی زدن فیلتر کردن


دلیلش هم نمیدونم چی بوده  


چون بگذرد غمی نیست


به جاش این یکی رو افتتاح کردم  تا ببینم چی میشه


خدا رو چه دیدی شاید برگشتم به همان جهنم بلاگفا که انگار خیلی بهتر از این بهشت کذایی هستش


  به هر حال خوش اومدید  به خونه جدید