استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

آن‌قدر مهربان بود برای اینکه مردم در زمستان سرما نخورند, سرشان کلاه می‌گذاشت و در فصول دیگر کلاه‌شان را بر می‌داشت.
همیشه می‌گفت تو نیمه گم شده من هستی؛ وقتی ترکم کرد فهمیدم که از شوق پیدا کردن نیمه گم شده‌اش, خودش را گم کرد!
برای‌این‌که پرنده خیالش به پرواز در نیاید، با‌‌‌لهایش را چید.
از ترس مجازات ، افکار عریانش را حجاب پوشاند.
آن قدر تند صحبت کرد ، زبانش سوخت.

نظرات 2 + ارسال نظر
نگین شنبه 1 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 07:23 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

سلام خانومی ...
آخی چه قشنگ بود . ماله کی بود حالا ؟
تبادل لینک هستی ؟ با هم بدوستیم ؟

منصور کبیر پنج‌شنبه 6 خرداد‌ماه سال 1389 ساعت 03:07 ق.ظ http://balatarim.mihanblog.com

نینایی از اون موقع! پست نذاشتی؟!
آهان اصلا حواصم نبود که تولد سهاست
خوش بگذرد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد