آنقدر مهربان بود برای اینکه مردم در زمستان سرما نخورند, سرشان کلاه میگذاشت و در فصول دیگر کلاهشان را بر میداشت.
همیشه میگفت تو نیمه گم شده من هستی؛ وقتی ترکم کرد فهمیدم که از شوق پیدا کردن نیمه گم شدهاش, خودش را گم کرد!
برایاینکه پرنده خیالش به پرواز در نیاید، بالهایش را چید.
از ترس مجازات ، افکار عریانش را حجاب پوشاند.
آن قدر تند صحبت کرد ، زبانش سوخت.
سلام خانومی ...
آخی چه قشنگ بود . ماله کی بود حالا ؟
تبادل لینک هستی ؟ با هم بدوستیم ؟
نینایی از اون موقع! پست نذاشتی؟!
آهان اصلا حواصم نبود که تولد سهاست
خوش بگذرد