استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

خدایا پناه میبرم به تو از شر انسانهای شیطان صفت  رانده شده 


دور از خواننده گان گرامی وبلاگ ها این جمله فقط مشمول یه عوضی از خدا بی خبره که دلم رو انقدر به درد آورده که اگه نمینوشتمش می ترکیدم

هر روزی که میگذرد حس میکنم که چقدر نمیشناسمت

خوب می دانم که گریه های بزرگی در انتظارم است . وقتی مادرم بمیرد من سخت گریه خواهم کرد این را از همین حالا میدانم . یعنی سالهاست که می دانم . از یاد آوری اش به وحشت مییفتم  اما

هیچ روزی را بدون فکر کردن به آن نگذرانده ام  . اگر طوبی  خواهرم بمیرد من باز گریه  خواهم کرد به شدت  شانه های من از گریه بر گور او خواهد لرزید   من فکر خواهم کرد که دنیا به  آخرین نقطه اش رسیده است  . نرسیده است  اما  .  هیچ مرگی دنیا را به آخرین نقطه ا ش نخواهد رساند  ما را اما شاید برساند


از کتاب من گنجشک نیستم  نوشته مصطفی مستور

وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر دهی  پس خفه شو و بازی کن

نسرین رو گذاشته بودم کنار اینو همه می دونید یعنی دیگه من گفته بودم که با نسرین کاری ندارم  و خدا می دونه نداشتم


تمام حرفاش رو به باد فراموشی سپردم و گفتم بزار رو زخم دلم مرحمی باشه این فراموشی ولی خب انگار نشد  چون با تمام  پر روئی که تو وجودشه تازه اون از دستم ناراحت شده بود  اومده بود و در نبود من حسابی پیش سعید مظلوم بازی در آورده بود  و بعد هم هدیه هایی که براش خریده بودم رو پرت کرده بود رو مبل و رفته بود


رفتم پیشش  اصلا نمی تونم بگم چی گفت چون خیلی وحشتناک بود حرف زدنش بوی گند دهنش داشت خفم میکرد از بس که حرفای زشتی میزد و من فقط داشتم به این فکر می کردم که یعنی من این همه مدت با آدمی دوست بودم که  این ذات اصلی اش بوده  من رو بگو فکر می کردم  گاهی حرفاش رو نمیفهمه و میزنه  و به این دلیل حرفاش رو به دل نمی گرفتم  ولی حالا با پر روئی تموم داره میگه ازت متنفر بودم میگفتم که بسوزونمت


گفتم چرا


دلیلی نداشت فقط میگفت ازت متنفرم چون از لحظه اول به دلم نشستی چون وقیح بودی


بهش گفتم من معنی وقیح رو  نمی دونم اول بگو چه جوری نوشته میشه بعد بگو معناش چیه


بازم هیچی نداشت که بگه حتی معنای حرفی که میزد رو نمی دونست


میگفت بچه جنوب شهر تهران بهتر از این نمیشه   نگاهش کردم گفتم ببین من اگه بخوام حرفی بهت بزنم میشم مثل خودت


به قول دوستم یه خره بوده داشته گل و گیاه میخو رده  یه زنبوره لبش رو نیش میزنه  خره میره دم کندوی زنبورا و میگه یا اونی که لبم رو نیش زد رو میدینش  به  من یا کندو تون رو خراب میکنم


ملکه زنبورا میگه بیا برو تا  کندو رو خراب نکرده  زنبوره میگه بابا من یه کاری کردم تو رو خدا منو تحویلش ندید  می کشه منو  ملکه میگه حقته تا تو باشی با خر در نیفتی


حالا شده حکایت من با تو حقمه من با خر دوستی  کردم اینم جزای دوستیمه  هیچی بهت نمیگم و ولت می کنم با وجدان خودت ببینی این حرفا کی جواب پس دادن داره


سر همین ماجراها و حرفایی که زد که اصلا دیگه من روم نمیشه بگمشون سه چهار روز کارم شده بود گریه و اشک و  سوال ا‌ز خودم که پس چرا من با هیچ کسی تو زندگی ام اندازه این زن مشکل نداشتم  چرا دوستام همه ازم به خوبی یاد می کنن و فقط پیش این زن بود که حس میکردم پر از عیبم


حالا بهترم البته کمی فقط و اینکه فکر هم نمی کردم انقدر قلبم بزرگ باشه که با تمام حرفایی که بهم زد برم تولد دخترش


خب به هر حال اون تولد سها اومده بود کیکش رو پخته بود نمیشه نرفت اون وقت همه میگفتن من بی معرفتم من آدم سو استفاده گری هستم


و البته به شوهرش هم گفتم که من مییام ولی نمی خوام با اومدنم روابط دوباره استارت بشه


می یام ولی دیگه لطفا نه بیاید خونه من نه من مییام خونتون و فکر کنید اصلا کسی به نام من  و سعید تو این شهر نمیشناسید


این چند روز هم که آپ نکردم به خاطر این مسائل بود


الان خوبم  خوشحالم  و هیچ مسئله ای ندارم