استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

از یک استاد سخنور دعوت به عمل آمد که در جمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید. محور سخنرانی در خصوص مسائل انگیزشی و چگونگی ارتقاء سطح روحیه کارکنان دور می زد.
استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتی که توجه حضار کاملا به گفته هایش جلب شده بود، چنین گفت: "آری دوستان، من بهترین سالهای زندگی را در آغوش زنی گذراندم که همسرم نبود!"
ناگهان سکوت شوک برانگیزی جمع حضار را فرا گرفت! استاد وقتی تعجب آنان را دید، پس از کمی مکث ادامه داد: "آن زن، مادرم بود!"
حاضران شروع به خندیدن کردند و استاد سخنان خود را ادامه داد...

تقریبا یک هفته از آن قضیه گذشت تا این که یکی از مدیران ارشد همان سازمان به همراه همسرش به یک میهمانی نیمه رسمی دعوت شد. آن مدیر از جمله افراد پرکار و تلاشگر سازمان بود که همیشه سرش شلوغ بود.
او خواست که خودی نشان داده و در جمع دوستان و آشنایان با بازگو کردن همان لطیفه، محفل را بیشتر گرم کند. لذا با صدای بلند گفت: "آری، من بهترین سالهای زندگی خود را در آغوش زنی گذرانده ام که همسرم نبود!"
همان طور که انتظار می رفت سکوت توام با شک همه را فرا گرفت و طبیعتا همسرش نیز در اوج خشم و حسادت به سر می برد. مدیر که وقت را مناسب دید،* خواست لطیفه را ادامه دهد، اما از بد حادثه، چیزی به خاطرش نیامد و هر چه زمان گذشت، سوءظن میهمانان نسبت به او بیشتر شد، تا اینکه به ناچار گفت: "راستش دوستان، هر چه فکر می کنم، نمی تونم به خاطر بیارم آن خانم که بود!"

نتیجه اخلاقی:
Don't Copy If You Can't Paste


برگرفته از وبلاگ شمعدونی

سوار اتوبوس شده بودیم با هم کلاسیها  قرار بود ببرنمون گردش


دوست چک اسلواکی ام  پشت سرم  نشسته بود با این پسر تیتیش مامانی تایلندی مشغول گپ و گفتگو بودن


منم بغل دست خاتمه  ( به قول بچه ها finesh  )  نشستم   بعد هممون شروع کردیم صحبت کردن


رسیدیم به بیچ  دوست چک اسلواکی که یه مرد تقریبا چهل ساله است پرسید تو ایران خانومها می تونن با لباس شنا  برن ساحل و تو دریا شنا کنن و از این سوالهای استغفرالهی کرد


منم داشتم جواب میدادم گفتم فقط جاهایی که مخصوص خانومهاست


بعد گفت استخر چطور


گفتم بله اونم مخصوص خانومهاش رو می تونن برن


پرسید اینجا چی شما میرید استخر


گفتم آره همیشه با پسرم و شوهرم و گاهی هم با دوستم


ییهو این خاتمه مثل این ندید بدیدها گفت  ووووووووووووواااااااااااااااا  تو استخر میری


مگه تو مسلمون نیستی 


گفتم هستم ولی نه اون جوری که شما هستید


گفت می دونی میری جهنم (  البته اون می گه جهندم  شاید لهچه افغان باشه )  گفتم اره می دونم که خداوند می فرماید ای انسان در ان دنیا چوب دو سر آتش در ماتحت آدم بی حجاب می کنیم


بابا ولم کن ها  رفتی بالا منبر  تو به دین خودم منم به دین خودم چه کار من داری  گفت من که به دین کار ندارم میگم یه جوری باید زندگی کرد که خدا وند از آدم راضی باشه


گفتم اگه خدا بهت همین الان بگه ببین راحت باش جهنمی در کار نیست هر کار دوست داری بکن بازم همینجوری خوب می مونی 

دیگه هیچی نگفت هی خودش رو جمع می کرد به من نخوره  نگاش کردم دیدم حرصم در اومده ازش

گفتم راحت باش نجس نیستم  آخه شماها میگید هر کی اعتقاد منو نداشته باشه نجسته

خلاصه بعدش هم اومدم خونه شکوفه یاد داشت گذاشته بود که بیا اونجا برای نهار رفتم نسرین هم بود منم که اعصابم ریخته بود به هم

نسرین هم از لحظه ورود سها بهش گیر داد نریز  ای بابا این چه بچه ای منم هی دیدم پر رو میشه حسابی گیر دادم به طنین دیگه ساکت شد


خلاصه که کل دیروز مخم در گیر بود

روزی که گذشت برای من پر بود از هم نشینی با انسانهایی نچسب

الان من یک عدد نینای فریب خورده هستم که به شدت هم خسته است و سرش هم درد می کنه از شدت خسته گی با شکوفه رفته بودیم بک مسافرتی بخریم از اینا که جا داره هواش رو بگیری وقتی لباس می ذاری توش بعد یه عالمه لباس توش می ذاری هواش رو که می کشی حجمش کم میشه



بعد رفتیم فروشگاه نوشته بود حراج واقعی منم که خوره این حراج ها هستم دیدم نوشته کلاه وشال ده دلار دونه ای  خیلی خوشحال شدم و کلی خریدم و تازه وقتی کارت کشیدم هم نفهمیدم و حالا که اومدم خونه میبینم هر کدوم رو بیست دلار داده


زنگ زدم فروشگاهش می گم شما که نوشته بودی ده دلار می گه نه من نوشته بودم از from 10 s 


حالا تصور کن من چقدر هم ذوق زده شده بودم که سوغاتی کلی خریدم


هیچی صد و پنجاه تا از حسابم رفت   به سلامتی  و میمنت  و با نهایت خجسته گی  حس کرده بودم چقدر من زن خوبی ام که فقط از حراج ها خرید می کنم 


بعد هم طبق معمول فریاد برگر برگر  سها خان رو لبیک گفتم که البته شکوفه خانم حساب کرد هر کاری کردم نذاشت من حساب کنم و دیشب هم که مهمان داشتم  و جای همه خالی یک عدد مرصع پلو  پختم که خیلی هم از خوب از کار در اومد  و یه مقدار اشترودل مرغ و یه مقدار هم الویه که سعید زحمتش رو کشیده بود و خلاصه جای همه خالی بود


خیلی خسته ام


برم استراحت کنم


راستی  فیلم تردست رو دوست داشتم خیلی با نمک بود

امروز تولد پسر خواهرمه  خیلی دوست داشتم ایران بودم ولی خب قسمت ما حالا حالاها نمیشه انگار خدا می دونست حالم گرفته است  یه جایی جور شد رفتیم خیلی جالب بود


یه عده از دوستای موزیک سنتر بودن که یه مسابقه ترتیب داده بودن  و یه سری کیک تزئین کرده بودن خیلی جالب بود


بعد همه نشستیم و به هر کسی وسیله دادن و یه معلم هم واساد هر چی گفت ما انجام دادیم تا تونستیم یه کیک هم ما درست کنیم  کیکم با اینکه اولین بارم بود با راه و روش اینا درست می کردم قشنگ شده بود تزئینش


حالا ازش عکس انداختم حتما براتون میزارم ببینید  یعنی در کل من فکر می کردم رنگ صورتی و قهوه ای هیچ وقت با هم قشنگ نشه ولی شد   یعنی تکه رمان دور کیک قهوه ای خال خالی بود وخود کیکه صورتی


ولش کن تعریف کنم بی مزه میشه باید ازش عکس بندازم ببینید


خیلی تفریح جالبی بود برای دو ساعت حسابی سرمون گرم شد


شکوفه  هم اومده بود با هام  کلا  هر جا شکوفه هست به منم خوش میگذره انقدر که این زن خاکی و با معرفته


بی خودی خودش رو نمی گیره   از آدمهایی زین دست خوشم مییاد

نشستم دارم چایی می خورم جای همه خالی عجب چای  دم نکشیده و با حالیه  سها رو تازه بردم مهد


لباس نمی پوشه شیطون   به خدا نمی دونی با نوک پا رفتم تو اتاقش خوابیده بود  طبق معمول دستاش رو زیر سرش گذاشته و طاق باز خوابیده بود که من عاشق این حالت خوابیدنشم


بعد آروم آروم با هزار نذر و نیاز اول نپی اش رو عوض کردم بعد شلوار پوشوندم و خدا رو شکر کردم که عقلم رسید دیشب بلوزش رو تنش کرده بودم وگرنه بد بخت بودم


بعد یه ذره ناله زد دوباره خوابید و منم در چشم به هم زدنی سی یو شرت رو پوشوندم و تا اومد بفهمه چه خبره  کاملا لباسهاش رو پوشونده بودم یه ذره ورزشش دادم و صبحانه و خلاصه در آخر هم بردمش مهد و طبق معمول گریه کرد و مربی اش هم بغلش کردو من گفتم بای سی یو و اونم باگریه دست تکون داد و  بلاخره ولم کرد


منم الان منتظر معلم هستم که می خواد بیاد


هوا به طرز نا جوانمردانه ای سرد شده   تمام شیشه های ماشینم یخ زده یعنی دیشب تو هوا شناسی داشت نیوزلند رو از بالا نشون میداد تمام سر تا سرش و دور و اطرافش یخ بود فقط به سعید گفتم بی خود نیست من دچار یخ زده گی مفرط شدم  هر کاری می کنم پاهام یخش باز نمیشه


هر چی هم خواهش کردم بزار پاهام رو بکنم تو بلوزت اجازه نداد  نامردیه واقعا  معلمم اومده داره حرف میزنه باهام


فعلا بای تا بعدا



وضعیت اضطراری گذشت


وضعیت آبی است


زندگی دوباره زیبا است

همین الان از لب دریا برگشتم  مثل این دیوونه ها بلند شدم با سها رفتم لب دریا


خیلی قشنگ بود چراغهای پل رو روشن کرده بودن  دریا هم خیلی آروم بود  ولی چون تاریک بود فقط کف های موجها معلوم بود  سها هم دوست داره دریا رو همش می گفت دیا دیا


بعد مرغ دریایی ها رو میدید میگفت جو جو


بعد هم برا دریا و مرغها بوس فرستاد بای سی یو گفت و اومدیم  من هنوز اما حالم گرفته است به شدت و هنوز هم از آشتی خبری نیست به درک اصلا که خبری نیست من تمام تلاشم رو کردم حالا تو باید بیای انقدر منت بکشی که من آشتی کنم  حس می کردم می فهمی اگه برات بنویسمشون حالا که نمی خوای بفهمی اصلا دیگه برام مهم نیست


من دلخوشیم همین بچه است باهاش هم کلی خوش میگذرونم حس می کنم اصلا نیستی