استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

الان من یک عدد نینای خسته هستم  که به شدت به موارد فوق( بله داشتم می گفتم موارد زیر)      احتیاج دارم


یک عدد وان پر از آب داغ و روغن بادام و  ماساژ و خواب و باز هم خواب و باز هم خواب چون دارم میمیرم از شب بیداری های ممتد


سها مریضه از دو روز قبل از تولدش  تا حالا یه شب هم درست و حسابی نخوابید ه و نذاشته منم بخوابم


یعنی امروز انقدر خسته بودم با چشمای باز خواب بودم سر کلاس


برم بیدار شد دوباره


مییام بازم

علی کوچولو

مامان خسته از سر کار میاد خونه و علی کوچولو میپره جلو میگه
سلام مامان
مامان-سلام پسرم
علی کوچولو-مامان امروز بابا با خاله سهیلا اومدن خونه و رفتن تو اتاق خواب و در و از روی خودشون قفل کردن و....
مامان-خیلی خوب عزیزم هیچی دیگه نمیخواد بگی، امشب سر میز شام وقتی ازت پرسیدم علی جان چه خبر بقیه اش روجلوی بابا تعریف کن

سر میز شام پدر با اعتماد به نفس در کانون گرم خانواده مشغول شام خوردنه که مامان میگه :خوب علی جون بگو بیبنم امروز چه خبر بود
علی کوچولو-هیچی من تو خونه بودم که بابا با خاله ....
بابا-بچه اینقدر حرف نزن شامتو بخور
مامان-چرا میزنی تو پر بچه بذار حرف بزنه ...بگو پسرم
علی کوچولو-هیچی من تو خونه بودم که بابا با خاله سهیلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و..
بابا-خفه شو دیگه بچه سرمونو بردی شامتو بخور!
مامان-به بچه چی کار داری چرا میترسی حرفشو بزنه....بگو علی جان
علی کوچولو-هیچی من تو خونه بودم که بابا با خاله سهیلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و در رو از رو خودشون بستن. منم رفتم از سوراخ در نیگا کردم دیدم که ....
بابا-تو انگار امشب تنت میخاره! برو گمشو بگیر بخواب دیر وقته.
مامان-چیه چرا ترسیدی نمیذاری بچه حرفشو بزنه؟ نترس پسرم، بگو
علی کوچولو-هیچی من تو خونه بودم که بابا با خاله سهیلا اومدن و رفتن تو اتاق خواب و در رو از رو خودشون بستن. منم رفتم از سوراخ در نیگا کردم دیدم بابا داره با خاله سهیلا از اون کارایی میکنه که تو همیشه با عمو محمود میکنی

بعد یه عالم زندگی تو این شهر تازه فهمیدم  که اینجا یه تله کابین داره که خیلی هم از قضا زیباست


امروز صبح با سها و سعید رفتیم  گونداله ( خیلی اسم مسخره ای ولی خب چکار کنم اسم محله شه دیگه )  بعد سوار تله شدیم و رفتیم بالا


خیلی خیلی قشنگ بود و سها کلی ذوق کرد و هر کابینی که از بغلمون رد میشد جیغ میکشید و  براشون دست تکون میداد و اون بالاهم کل شهر زیر پاهامون بود و از اون طرف هم بندر لیتلتون و آّبهای آّبی رنگ  و زیباش و  قایقهای تفریحی که یه منظره قشنگی درست کرده بودن


عصر هم کنار دریا رفتیم و چایی خوردیم و سها کلی بازی کرد و برگشتیم اومدیم


پ ن  با صد و پنجاه سال تاریخچه  یه موزه ای درست کرده بودن که بنده و شو شو جان اندر کف ماندیم   سها هم تو کل راه که با یه ترن  کوچولوی بی صدا طی میشد و تصاویر و کشتی ها و اینا رو تکه به تکه میدیدیم دهنش نیم متر باز مونده بود و حرف نمیزد و حتی پلک هم نمیزد


کلا روز خوبی بود


به خاطر تولد سها به شدت فکرم مشغوله


دوستان ببخشید که یه کم کمتر سر میزنم


جبران میکنم

آن‌قدر مهربان بود برای اینکه مردم در زمستان سرما نخورند, سرشان کلاه می‌گذاشت و در فصول دیگر کلاه‌شان را بر می‌داشت.
همیشه می‌گفت تو نیمه گم شده من هستی؛ وقتی ترکم کرد فهمیدم که از شوق پیدا کردن نیمه گم شده‌اش, خودش را گم کرد!
برای‌این‌که پرنده خیالش به پرواز در نیاید، با‌‌‌لهایش را چید.
از ترس مجازات ، افکار عریانش را حجاب پوشاند.
آن قدر تند صحبت کرد ، زبانش سوخت.


آنها که خرشان از پل گذشته، آنهایی که خرشان دارد با زحمت و استرس از پل عبور می کند را فراموش می کنند.

پیرزنان

 

تعدادى پیرزن با اتوبوس عازم تورى تفریحى بودند.

 

 پس از مدتى یکى از پیرزنان به پشت راننده زد و یک مشت بادام به او تعارف کرد راننده تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد.

 

 در حدود ٤٥ دقیقه بعد دوباره پیرزن با یک مشت بادام نزد راننده آمد و بادام‌ها را به او تعارف کرد راننده باز هم تشکر کرد و بادام‌ها را گرفت و خورد.

 

 این کار دوبار دیگر هم تکرار شد تا آن که بار پنجم که پیرزن باز با یک مشت بادام سراغ راننده آمد، راننده از او پرسید چرا خودتان بادام‌ها را نمى‌خورید؟ 

 

 پیرزن گفت چون ما دندان نداریم.

 راننده که خیلى کنجکاو شده بود پرسید پس چرا آن‌ها را خریده‌اید؟ 

 

 پیرزن گفت ما شکلات دور بادام‌ها را خیلى دوست داریم!

من حالم بد است  بیش از آنچه که تصور کنی  بدی اش هم از آن نوع های شخصی نیست کلا اجتماعی ست


خب خودت رو بگذار جای من بری تو سایتی که هر روز سر میزنی بعد ببینی ترد زده  پنجاه آهنگ قدیمی و خاطره انگیز


بعد دانلودش کنی تویه فایل زیپ  بعد یادت بره که اصلا یه همچین چیزی دانلود کردی


بعد ییهو شب یادت بیفته بری رو دسک تاپ دنبالش بگردی یه فایل زیپ بیشتر نباشه  و تو بازش کنی و یه صفحه مدیا پلیر بازشه برات و یه چند ثانیه سکوت بعد  یه صدا


کثافت



آشغال  حالم رو بهم میزنی


بعد تصویر بیاد  حس کنی نمایشه  دقیق بشی (  من که اینو دانلود نکردم  )  اما فضولی اجازه نمیده قطعش کنی  میشینی میبینی


تا بیای بفهمی چیه تموم میشه ( یعنی میفهمی چیه اما به چشمات شک می کنی اینه که دوباره میزاریش


کثافت  آشغال حالم رو بهم میزنی ( اینو یه درجه دار می گه که کنار تصویره


جلوش یه پسره واساده که یه کله تو دستشه ( نه فکر نکن شوخیه نه واقعا یه کله دختر  که به طرز وحشیانه ای سر بریده شده تو دستشه و درجه داره مجبورش کرده که بهش زل بزنه )


بعد شروع می کنه فحش دادن به پسره و یه لگد  بوم  تو شکم پسره  کله از دست پسره پرت میشه روزمین


دوباره مجبورش می کنه ورش داره


لاشه خون الود دختره لخت توی یه نمی دونم شاید پتو کنار حیاطه  و صدای زجه های مادر دختره داره مییاد


بعد که فهمیدم چی بوده نه حالت تهوع ولم میکنه  نه احساس بد خفقان  سعید دانلودش کرده


میگه نوشته بود یه برادره ( از استان های اطراف ایران )   به خاطر اینکه خواهرش با یه پسر دوست شده بوده سرش رو از تعصب زیادی که داشته می بره  پخ پخ پخ


به همین راحتی


و عمق فاجعه رو هیچ کس نمی تونه درک کنه


یعنی من حس می کنم با این طرز تفکری که تو وطن من وجود داره حتی اگه این طرز  تفکر یک به صد باشه بازم خیلی راهه تا بشیم یه مملکت حسابی 


بابا دوست شده که شده به تو چه  داداشی تعصب داری داشته باش دیگه نه انقدر غلیظ اصلا اسم این تعصب نیست خریته


چی بگم که نگفتنم بهتره   آدم اصلا نمیدونه چه اظهار نظری بکنه که بد بختی که اون زیر خوابیده فقط به جرم دوست داشتن  کشته شده


به جرم عشق ورزیدن  کشته شده


وحشتناکه


پ ن  عشق را می گویند در پستوی خانه نهان باید کرد



کتاب باغ الفبا نوشته همایون هوشیار نژاد

شب شعره توی ذهنم


با حروف تازه تازه


شب انتخاب تازه


که ترانم رو بسازه


مثل پروانه زدم پر میون باغ الفبا


یک به یک رو دوره کردم از الف تا همزه و یا


میون حرفای صدا دار داد زد آ ی کلاه دار


منو بردار با ی و ر  بنویس دوباره از یار


اما من یاری نداشتم با کسی کاری نداشتم


این سه تا حرفی که داشتم یه گوشه کنار گذاشتم


باز دوباره پی حرفا سر گذاشتم تو کتابا


گشتم و گشتم و دیدم با ز دوباره حرفی از  آ


الف  و ی  و  ر و  آ


اگه با نون جور میومد


واسه من قشنگ ترین اسم


روی شعرم در میومد


از ته سفره بی نون


از دل خونه ویرون


نونی برداشتم و دیدم


اسم شعرم شده ایران


اسم شعرم شده ایران