استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

شعر عصیان بنده گی فروغ رو همیشه دوست داشتم و همیشه ازش ترسیدم


از رک بودنش از اینکه تموم سوالات گره خورده منو چقدر بی رو در بایسی با خدا می گه و انتظار نداره جوابی هم بشنوه


می خوام بدونم شما هم دوستش دارید یا نه


برای خوندنش به ادامه مطلب بروید لطفا

ادامه مطلب ...

وصیت نامه عجیب حسین پناهی



قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشت‌های مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت‌نگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک ‌کاری کنند.
عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا ممنوع است.
بر قبر من
پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند.
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست.
دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا می‌گیرند، باید هم قد باشند.
شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید.
گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد.
در مجلس ختم من گاز اشک‌آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمی‌توانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش می طلبم

گفته بودم دیگه با سها مشکلی ندارم


خب حرفم رو پس میگیرم  چون تمام دیشب ام پی تری ام رو ازم گرفته بود و نمیداد و موقعی هم که پس داد دیگه من خوابم مییومد


نکته جالبش اینجا بود که با آهنگهای غمگین مثل داریوش میرفت تو حس و لبش آویزون میشد و چشماش رو ریز می کرد


با آهنگ های شادش هم بشکن میزد و قر میداد و کلا خوش بود


امروز هم خبر خاصی نبود یعنی انقدر پر شدم از روز مره گی که تا مییام فکر کنم میبینم شب شد


باید برم بخوابم


البته امروز بعد یه عالم تنبلی در عرصه آشپزی یه سری به سایت ایران شف زده بودم  دیدم یه عکس ماه گذاشته زیرش هم نوشته بمب میوه


آقا دیدیم خیلی خوشگله یعنی این نونش شبیه یه کاسه بود که با خامه و میوه پر شده بود و آدم رو یاد شیرینی فروشی پاستور مینداخت


خلاصه آستین بالا زدیم به امر مهم شیرینی پزی روی آوردیم  و با اینکه کلی هم زحمت کشیدیم

اصلا اونی که می خواستیم نشد که نشد


خب شانسی دیگه همش که خوب در نمییاد ( به خودم امیدواری دادم )


خلاصه بد جوری ویار شیرینی تر ایران رو داریم که اینجا اصلا پیدا بشو نیست


رفتم برای تولد سها یک عدد قالب کیک گرفتیم با شکل دلقک  بسیار قشنگه اما خب یه کم سخته درست کردنش اما مطمئنم که از پسش بر مییام بر هم نیام میدم نسرین درستش کنه


بشقاب ها و کارت دعوتها و لیوانهای تولد سها همه اش شبیه همه یعنی رو همش شکل بادکنک های رنگی و روبان های رنگی رنیگیه


سها هم در حد بمب اتم خونه خراب کن شده و  به طرز وحشتناکی من و باباش رو اذیت می کنه


همش یا صدای جیغ من در مییاد یا داد باباش


خدا کنه دو ساله که شد آدم تر  بشه


امروز هم رفته بودم پیاده روی رگ پایم گرفت و کلی به خاطر درد پام گریه کردم و دو ساعت استراحت کردم و قرص خوردم بهتر شدم


الان هم سها اومده داره دستم رو میکشه می گه ماما  بیا 


ماما  ما ما  اهه  ماما


برم ببینم چه کارم دارم


حتما کارش دوباره یه جا گیر کرده که رو زده به من

صاحب یک عدد ام پی تری پلایر شدم


از این به بعد مشکلی ندارم با سها بابت گوش کردن به آهنگ و  کار کردن


اونم بره سیدی اش رو ببینه

امشب از اون شبهایی که به اشکام اجازه دادم بیان پائین وقتی بغضم رو فرو می دادم که صدام در نیاد موقع گریه گوشهام کز کز می کردن  گلوم درد می گرفت از بس دلتنگم این روزها  شاید اگه میشد فقط یه سفر کوچولو داشتم به ایران حالم بهتر میشد


لعنت به این دنیا که به خاطر آسایش مجبوری از موطن و وطن و خانواده دور باشی خب این که اسمش آسایش نیست اگر هم هست دروغیه  گاهی شده سلول به سلول تنت یکی رو بخواد

الان من اونجوری شدم


سلول به سلولم خواهرم مینا رو می خواد خواهر آخریم  مهربون ترین موجودی که بتونی فکرش رو بکنی بعد دلم نسرین رو می خواد خواهر دومی ام که مثل یه فرشته پاک و معصومه و انقدر بهش تو زندگی ظلم شده که اصلا نمی تونی حدی براش متصور بشی


وبعد دلم مهربونی های خواهر بزرگه رو می خواد چقدر مادرانه محبت می کنه آه


لعنت به این سیمهای تلفن این اینتر نت های مسخره که حتی نمی تونم صداشون رو به خوبی بشنوم


و نه تصویر درستی ازشون ببینم


دلم می خواست الان تو محله مون می چرخیدم و هی میرفتم در خونه تک تک همسایه هامون که بااشک چشمشون راهی ام کردن برای این سفر همیشه گی


چند وقته آغوش ماردم وحس نکردم  چند وقته ته تغاری بابا نیستم  چند وقته ریش های زبر بابا رو حس نکردم تو گونه ها م که داد بزنم بابا یواش تر بوسم کن لپم سوخت


چند وقته داداشام رو ندیدم  چرا امشب انقدر دلم دستای داداش کوچیکه رو می خواد  چرا دلم شب نشینی های چند ساعته با زن داداش گلم رو می خواد


چرا امشب تنها آرزوم اینه که بشه همین فردا برم ایران برم تو بغل مامانم ساعتها اشک بریزم


برم مثل اون موقع ها صبح های زود پاهای یخم رو فرو کنم زیر لحاف داداش کوچیکه و تیشرتش رو بزنم بالا و کف پاهای یخم رو بزنم به کمرش بعد از صدای کفر در اومده و عصبانی اش هرهر بخندم


دلم برای قبر شهدای گمنام بزرگراه بسیج تنگ شده روی اون تپه که هواش فرق داشت با همه جای شهر


دلم شهر بازی می خواد  دوست دارم برم پارک ارم همه وسایل برقی هاش رو سوار شم و انقدر جیغ بزنم که گلوم پاره بشه


اصلا دلم تهران رو می خواد با همه دود و دمش


دلم فلافل های ممد بندری رو می خواد دلم دوغ آبعلی می خواد دلم اسکی تو پیست آبعلی می خواد



برم بابا دارم هذیون می گم انگاری


بیچاره شما چه گناهی کردید که دل من امشب هوایی شده



بی تو دلم می‌گیرد
و با خودم می‌گویم
کاش آن یک بار که دیدمت
گفته بودم
که بی تو گاه دلم می‌گیرد
که بی تو گاه زندگی سخت می‌شود
که بی تو گاه هوای بودنت دیوانه‌ام می‌کند
اما نمی‌گفتم
که این «گاه» ها
گهگاه
تمامِ روز و شب من می‌شوند
آن وقت بغض راه گلویم را می‌گیرد
درست مثل همین روزها

تا حالا شده وقتی داری یه کاری رو با دقت انجام میدی  مثلا داری سوزن نخ می کنی  یا می خوای قفل دستبندت رو ببندی یا مثلا می خوای ابروهات رو مرتب کنی به خودت بیای ببیننی چه قیافه نسناسی پیدا کردی


یعنی لبات رو تا آخرین حد غنچه کردی و چشمات رو ریز کردی و و اخمات هم تو همه شاید بتونی تمرکز بیشتری کنی


پ ن  خدا رو شکر کردم شوهره نبود باز مسخره ام کنه که مگه تعادلت رو لباته که هی اینجوریشون میکنی


پ ن دو   باید دقت کنم موقع رانندگی چه شکلی میشم

می گم  سعید اگه امشب خوابیدم فردا صبح که که بیدار شدی دیدی من مردم بدون از غصه خونه پیدا کردن سکته کردم  و ریق رحمت رو سر کشیدم


سعید   ..  پاشو برو بگیر بخواب  دیر وقته