استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

چقدر بده که که خیلی از خانواده دور باشی ولی حتی یه تلفن درست و حسابی و بدون اینکه پارازیتی توش بیاد و  قطع بشه الکی واسه خودش  نداشته باشی


بعد مییای رو می ندازی به یاهو مسنجر می بینی قاطی می کنه تصویر نمی یاد مسیج  مییاد

مسیج میاد تصویر نمی یاد


بعد یه دوست بهت می گه  از اسکایپ برو می ری می بینی ای بابا یه بار خوبه یه بار اصلا وصل نمیشه


حالا تصور کن شش تا خواهر داری که ازاین شش تا چهار تا شون کامپیوتر بلدن و خب بالطبع می خوان یه چند روز یه دفعه ببیننت


بعد از اون طرف خواهر شوهر داری که اصولا نصفه شبها به وقت اینجا یادش می یفته یه داداش وزن داداش داره اینور دنیا و میشینه هی فک میزنه  ( اصلا هم دلچسب نیست خداییش این یه مورد


صبح ساعت هشت و نیم صبح زنگ می زنن که بلند شو بیا ببینیمت  بخوای بگی بابا بچه تازه از خواب بیدار شده صبحانه می خواد


باید نپی اش رو عوض کنم  یه آب به صورت خودم بزنم  میگن ای بابا تا اون موقع ساعت یک نیمه شب شده  پاشو بیا ببنیمت بعد برو


و این روند ادامه داره اصولا هر روز


بعد از ظهر ها هم که منم و هزار تا کار  و درست کردن شام و جمع و جور کردن خونه و پهن کردن لباسهای شسته شده و هزار تا کار دیگه تازه تلفن ها شروع میشه


اه


به خدا منم دلم تنگ میشه براشون اما خب همه برنامه هام اینجوری قاطی میشه


کاش یه کم درکم کنن


فقط یه کم 

نظرات 2 + ارسال نظر
شهرزاد جمعه 18 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:23 ب.ظ http://chasingsleep.blogfa.com/

درک کننده درگورخفته است.

شراره شنبه 19 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:18 ق.ظ http://parishangisoo.blogfa.com

نازنینم ،میفهمم چی میگی و چی میکشی ،ولی همه از آدم انتظار دارند که اونا را بفهمیم و ما خودمون را با برنامه هاشون تنظیم کنیم
خوب اینجوری اند دیگه ،،،،،،چه میشه کرد ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد