استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

سلام به همه دوستای گلی که این چند وقته بد جوری کم شده سر زدنهام بهشون 


من بعد سه روز برگشتم با یه دنیا آرامش یه عالم تصویر های خوب از این دنیای رنگارنگ  رفته بودم مزرعه دوستم ملیحه جای همه خالی عجب آرامشی بود  یه خونه چوبی وسط یه زمین بزرگ که کلی رویایی بود با یه اجاق آهنی که در شیشه ای داشت و ترق ترق چوبها که توش میسوخت کلی حالم رو خوب میکرد و دو تا سگ هم اونجا داشتن اسم یکی شون جسی بود که خیلی با معرفت بود و برای من یه بچه خرگوش  ترسیده آورده بود که الان تو خونه است و هنوز نمی دونم زنده بمونه یانه ولی خیلی خیلی ملوسه


یه گله گاو هم داشتن و یه گوساله کوچولو هم تازه متولد شده بود و عجیب بود این دنیای گاوهای با مرام برام که بچه رو دیگرون نگه می داشتن تا مادره بره علف بخوره و برا خودش گردش کنه تا دلش باز شه و این یکی گاوها هم مثل شیر مواظب این گوساله کوچولو بودن


رفتیم ماهی گیری اما هیچی گیرمون نیومد هفته دیگه شاید باز بریم  سها هم تا دلتون بخواد اونجا انرژی تخلیه کرد و کلی با سگ هاشون بازی کرد و هر چی بهش می دادم بخوره میبرد میداد به سگها  و تا اون بد بختا مییومدن بخورن خوراکی شون رو سها از پشت سرشون میرفت سوارشون بشه که اونا زرنگ تر بودن و جا  خالی میدادن


کلی هم موتور بایک سواری کردیم


برم سها خیلی داره اذیتم میکنه و هی سوزنش گیر کرده رو مه مه ماما  برم بخوابونمش


قربون همتون

برای مردن عمری فرصت دارم.
اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسیده بودم

با خوک کشتی نگیر ، چراکه تو لجن مال می شوی ولی او لذت می برد.

چرچیل

ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم


از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

آخرهای فصل پائیز    یه درخت پیر و تنها

 تنها  برگی توی شاخه اش  مونده بود میون برگها

   یه شبی درخت به برگ گفت کاش بمونی تو کنارم

آخه من میون برگها فقط تنها تو رو دارم

وقتی برگ درخت رو میدید داره از غصه میمیره 

با خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره

با دلی خورد و شکسته گفت نزار از اون جدا شم

ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا باشم

برگ تو خلوت شبونه از دلش با خدا میگفت

غافل از اینکه یه گوشه باد همه حرفاشو  میشنفت

باد اومد با خنده ای گفت آخه این حرفا کدومه

با هجوم من رو شاخه عمر هر دو تون تمومه

یه دفه باد خیلی خشمگین با یه قدرتی فراوون

سیلی زد به برگ و شاخه تا بگیره از درخت جون

ولی برگ مثل یه کوهی به درخت چسبید و چسبید 

تا که باد رفت پیش بارون بارونم قصه رو فهمید

بارون گفت با رعد و برقم میسوزنمش تا ریشه

تا که آثاری نمونه دیگه از درخت و بیشه 


ولی بارونم مثل باد توی این بازی شکست خورد

به جایی رسید که بارون آرزوش این بود که مییمرد


برگ نیفتاد و نیفتاد آخه این کار خدا بود


هر کی زندگی شو باخته دلش از خدا جدا بود 


پ ن  ترانه ای از کاست راما  به نام کم کم  آرامش عجیبی میده بهم این آهنگ دوست داشتنیه ضرب آهنگش. ترانه اش .




یک فیلم عاشقی به سه روایت هندی ایرانی و هالیوودی

یک فیلم عاشقی به روایت هندی:

دوتا پسر سر یک دختر دارن دعوا میکنند و هم دیگرو رو جر میدن که یک دختر پاک و
نجیب (که معلوم نیست چرا با این پاکی به دوتا پسر پا داده)داره گریه میکنه و
میگه تورخدا بس کنین که یکی از پسر متوجه خال توی دماغ اون یکی پسره میشه و داد
میزنه"دادش"

اونم خال توی دماغ او یکی رو میبینه و با چشمی گریان داداششو بقل میکنه و میگه
"باورم نمیشه بعد از این همه سال پیدات کردم.

در این زمان یک پیر زن کور وارد صحنه میشه و میفته زمین و سرش به سنگی میخوره و
بیناییشو بدست میاره و یهو داد میزنه:بچه های گلم، توی این نقطه حساسه که دو
پسر و دختره همه میگن "مامان!" و همگی میفهمن که خواهر برادرن....این فیلم این
پیام اخلاقی رو به ما میده که دعوا کردن سر دختر خوب نیست و از این جور حرفا.



*یک فیلم عاشقی به روایت ایرانی از نوع جمهوری اسلامی:*

*خانواده پسر به خواستگاری میرن و چون هردو خانواده فاکتور ایمان براشون مهمه
به راحتی به توافق میرسند

.بعد یه حیاط رو نشون میده که چراغونی شده و یه عده آدم بیکار توش نشستن و دارن
سیب میخورن (چون میخواستن فیلم کم خرج دربیاد میوه دیگه ای درکار نیست!)و وقتی
دادماد میاد تازه میفهمین که مثلا مراسم عروسیه!
صبح که میشه برای اینکه بدآموزی نداشته باشه عروس از یک اتاق میاد بیرون و
داماد هم از یک اتاق دیگه،

خلاصه یه روز تازه عروس یهو حالش بهم میخوره و همه میفهمن که حامله شده و باز
این سوال پیش میاد "اینا که شبا کنار هم نمی خوابیدن پس احتمالا یا کار امداد
غیبی بوده یا کار کارگردان"

و زندگی به خوبی و خوشی ادامه پیدا میکنه البته با کلی پیام اخلاقی *



*فیلم عاشقی به روایت هالیودی:[/*

*فیلم از توی اتاق خواب و زیر پتوی دو معشوقه شروع میشه، صحنه بطوری رمانتیک و
خفنه که شما خشکتون میزنه و با خودتون میگین که چرا رفیقتون بهتون نگفته بود
فیلمش صحنه داره که با فریاد مامان از جا میپرین و بر خلاف میل باطنی مجبور
میشین این صحنه رو رد کنین،

خلاصه دختره که خیلی شوهرشو دوست داره میره بقالی سر محله که بقال محله ازش
خوشش میاد و بلههههههه بازم مجبور میشین برای اینکه صدای مامان در نیاد صحنه رو
رد کنین و مامان هم داره قر میزنه که اینا اون دنیا چه جوری میخوان جواب خدارو
بدن؟

بازهم خلاصه خانم برای اینکه شوهرشو قافلگیر کنه سفارش میده تا برای شوهرش
پیتزای مورد علاقشو بیارن که از یارو پیتزایی هم خوشش میاد و دوباره بلهههههه و
شما هم موظفین که این صحنه هارو تند تند رد کنین،

خلاصه از اول تا آخر فیلم این خانوم مشغول کارای بد بد کردن یا همون دکتر بازی
خودمون با این و اونه بطوریکه فقط با خواجه حافظ شیرازی کارای بی ادبی نمیکنه.

تا اینکه در یکی از همین صحنه های مبتذل شوهر سر میرسه و زن گریه میکنه و
ناراحت میشه و از شوهرش معذرت خواهی میکنه و شوهر هم که آدم فهمیده ای هست با
متانت از اینکه سر زده وارد شده معذرت میخواد و میگه"عزیزم چون عشق من و تو یک
عشق واقعیه میدونم از این کار منظور بدی نداشتی و من هنوز دوست دارم"

و در آخر فیلم با پیام اخلاقیه سیب زمینی بودن و عشق واقعی تموم میشه.*

دلم شور میزنه شدید


یعنی این همه وقت یه طرف این بیست و پنج روز هم یه طرف دیگه


همش شبها خواب میبینم برگشتم  همه ذوق کردن دور و برم میچرخن و بعد من ییهو یادم مییفته که سوغاتی نبردم  یا شکلاتهایی که خریدم رو یادم رفته با خودم ببرم و یا سوغاتی همه رو بردم ولی تو راه گم شده و به پرواز نرسیدم  و زین دست خوابهای کابوس مانند که اذیتم میکنه


 پر شدم از دلشوره و اضطراب  سها هم خدا رو شکر بهتر شد و دیگه بهانه می می اش رو نمی گیره


یه خبر خوب دیگه اینکه چون با پرواز امارات مییام می تونم برای سها غذای آماده و پخته شده بردارم و این امتیاز بزرگیه چون سها هر چیزی نمی خوره و اینکه می تونم بین راه هم اگه مجبور شدم براش برگر مک دونالد هم بخرم


دعا کنید سفرم بی خطر باشه  خیلی از پرواز با هواپیما وحشت دارم ولی دیگه مجبورم

جای میک های کوچولوش رو  جفت دستام میبینم خدا رو شکر لپهام رو بد میک نزد که جاش بمونه سها رو میگم که دو شبه از پستونک عزیزش جدا شده و شبها یه دفعه با صدای میک زدنش از خواب میپرم که یا داره دست خودش رو میک میزنه یا دست و لپ های منو

همش هم در حال ناله کردنه  نمی دونم چه کارش کنم بچه ام خیلی سختشه از می می اش جدا شده  خیلی هم عصبانیه از دست من و هر دقیقه مییاد یه دونه میزنه تو پای من 


منم که در حال خرید برای برگشت به ایرانم هر چی که به نظرم جالب مییاد رو میخرم حالا خدا کنه این همه دارم بد بختی می کشم خواهر ها م و برادرام دوست داشته باشن سوغاتی هاشون رو