استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

دارم به این فکر می کنم که توی طول زندگی ام تمام وقتهایی که شکست خوردم  دلم شکسته و گرفتاری برام اتفاق افتاده که مدتها منو  درگیر کرده  زمانی بوده که به خودم خیلی مغرور شده  بودم و حس می کردم خیلی حالیمه

هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است.




پریشب نشان داد تلوزّیون
گروه نوازنده هاى جوان
به همراه انواع و اقسام ساز
ولى ساز پشت دکورها نهان

کسى گفت با من: چرا این جورى ست؟
چرا ساز مزقونشان لاى پا ست؟
چرا آلت سازشان مخفى است
نپرسد کسى این صدا از کجاست؟

از این جا به بالایشان توى کادر (1)
کلوزآپشان را نشان مى دهند
نگوید کسى چیست در دستشان
که آن را مرتب تکان مى دهند؟

به او گفتم : آخر صداهاى ساز
حلال است بر کودک و مرد و زن
فقط باشد از بیخ و از بن حرام
نشان دادن آلت ساز زن! (2)

پ ن 1 = این مصرع سمعى بصرى است.
پ ن 2 = ظریفى گفت: با این حساب نى زن یا ویلون زن را چگونه باید نشان داد؟ گفتم: مشکلى نیست. کادر برعکس مى شود:
برا نى زنه یا ویالون زنه
نشان دادن بخش پایین تنه
-
محمدرضا عالی پیام

باید فراموشت کنم

چندیست تمرین می‌کنم

من می‌توانم ! می‌شود !

آرام تلقین می‌کنم

حالم، نه، اصلا خوب نیست ....

تا بعد، بهتر می‌شود ....

فکری برای این دلِ آرام غمگین می‌کنم

من می‌پذیرم رفته‌ای

و بر نمی‌گردی همین!

خود را برای درک این، صد بار تحسین می‌کنم

کم کم ز یادم می‌روی

این روزگار و رسم اوست!

این جمله را با تلخی‌اش، صد بار تضمین می‌کنم...

شعری از فریدون مشیری که اشاره داره به نفس آدم ها

گفت دانایی که گرگی خیره سر


هست پنهان در نهاد هربشر


لاجرم جاریست پیکاری سترگ


روز وشب ما بین این انسان و گرگ


زور بازو چاره این گرگ نیست


صاحب اندیشه داند چاره چیست


ای بسا انسان رنجور پریش


سخت پیچیده گلوی گرگ خویش


وی بسا زور آفرین مرد دلیر


هست در چنگال گرگ خود اسیر


هر که گرگش را در اندازد به خاک


رفته رفته میشود انسان پاک


وآن که از گرگش خوردهر دم شکست


گر چه انسان می نماید گرگ هست


وآنکه با گرگش مدارا می کند


خلق و خوی گرگ پیدا می کند


در جوانی جان گرگت را بگیر


وای اگر این گرگ گردد باتو پیر


روز پیری گر که باشی همچو شیر


نا توانی در مصاف گرگ پیر


مردمان گر یک دگر را می درند


گرگهاشان رهنما و رهبرند


این که انسان هست اینسان درد مند 


گرگها فرمان روایی می کنند 


وآن ستمکاران که با هم محرمند


گرگهاشان آشنایان همند


گرگها همراه و انسانها غریب


با که باید گفت این حال عجیب

دارم وبهای دوستان رو چک می کنم  همینجوری که دنبا ل تکه سوهان پر پسته می گردم تو جعبه اش که با چایی بخورم  و تو فکرم که چرا انقدر من حالم بده  از صبح تا حالا و اصلا حوصله ندارم حتی حوصله حرف زدن با شوهر  بنده خدا که خسته کار روزانه لم داده رو مبل و چایی می خوره و گاهی سها رو صدا می کنه که نکن دست  نزن  نریز  ای بابا  سها  چرا انقدر وحشی شدی بابا جان آخه

و منی که اصلا به روم نمییارم که چی چی می گی  چون به محض اینکه به روم بیارم باید یه ساعت با سها بازی کنم


بعد تلفن زنگ میزنه و نسرین  خانومه که هی داره کلاس امیر خان رو برام میذاره که برام همه کارهای خونه رو انجام داده اومدم دیدم شام هم پخته و اتاقها رو جارو زده  و از این دست حرفا که همیشه باهاشون تحریک می شدم  و مییفتادم به جون شوهر بیچاره که یه کم به من کمک کن ببین امیر چقدر به زنش کمک می کنه  و خوب البته این دفعه دیگه این حرف رو نزدم چون دیگه امیر پیش من وجهه اجتماعی نداره


از وقتی فهمیدم به زنش خیانت کرده و با مینا هستش قلبم به درد می یاد اسمش رو میشنوم اصلا حتی وقتی بهش فکر می کنم هم تموم موهام سیخ میشه از بس که چندشم شد


من احمق رو بگو که وقتی این امیر با عجله اومد و گفت ایمیل استادمون رو دیلیت کردم و در مورد پروژه کاری ام بوده و خیلی بد شد  چقدر به خاطرش زحمت کشیدم و به چند نفر رو زدم که تو کامپیوتر از من سر رشته شون بیشتره و بعد هم  که نشد و رفت تازه شوهره برگشته می گه دنبال ایمیل مینا بوده  مثل اینکه براش عکس فرستاده بوده می خواسته ببینه  زنش اومده اینم زده دیلیتش کرده


خیلی شاکی ام از کی  خودم   امیر یا نسرین ساده لوح

نمی دونم

این روزها خبر های بدی شنیدم اما این یکی حالم رو خیلی بد کرد


دیروز شنیدن خبر فوت کیومرث ملک مطیعی  اون پیر مرد دوست داشتنی که در مجموعه زیر آسمان شهر با اون کلمه معروفش  نهههههههه غلام   محبوب تر از پیش شد و سریالهایی که برا هممنون خاطره انگیز بود ایفای نقش هایی داشت که هیچ گاه از ذهنمون بیرون نمیره


و امروز وای که باور نکردنیه


خبر فوت خواننده دوست داشتنی روزهای جوانی ام  الانم و آینده ام  جهان قشقایی که تو سن پنجاه و پنج سالگی بر اثر سکته قبلی در گذشت


باورم نمیشه به اشکهام اجازه دادم پایین بیان  بیان سر بخورن از رو گونه هام شاید حالم بهتر بشه


پ ن  می رم کاست هایش را گوش بدهم  و اشک بریزم