استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

داشتم سوسیس بندری درست می کردم درست مثل هر دفعه ای که سوسیس بندری درست می کنم یاد چند سال پیش افتادم


تو میدان حسن آباد تهران با خواهره رفته بودیم پی خرید و  بعد هم الواتی تو این مغازه های بازار که قدرت خدا هیچ وقت برامون تکراری هم نمیشد  یادمه یه دفعه نگاه ساعت کردم دیدم یک و نیم بعد از ظهره   وشکمه داره قار و قور می کنه


با هم پیچیدیم تو اولین ساندویچی  بغل میزمون  هم یه مرد جووون و  بی نهایت عصبی نشسته بود منتظر ساندویچش بود  زمانش هم اون موقعی بود که گوجه فرنگی خیلی گرون شده بود به کیلویی سه هزار و پانصد تومن هم رسیده بود


بعد یارو صاحب ساندویچی  ساندویچ یارو رو آورد داد بهش  یارو توش رو نگاه کرد دید گوجه نداره شروع کرد داد بیداد که این چرا گوجه نداره


یارو صاحب ساندویچیه هم با لهجه با نمک ترکی گفت


ساندویچ بخوام قوجه بزارم هشتصد تومن میشه هزار ودویست تومن تو می خری اگر انقدر بشه قرون میشه مردم نمی خرن

خلاصه یارو مرده هم عصبانی شد گفت اصلا من نمی خوام و ساندویچش رو انداخت رو میز و بلند شد رفت


صاحب مغازه هم با اون لهجه ترکی می گفت  پخ گلان  گوت فران  خجالت نمیکشه


همون لحظه ساندویچ ما هم حاضر شد و شاگرد مغازه اورد گذاشت جلومون دیدم یارو خیلی تو فکره داره هی فحش میده از بغل ما رد میشه  یه دفعه کرم افتاد تو جونم بهش گفتم  جناب


نگاهم کرد 


گفتم   چرا این ساندویچ گوجه نداره


یه دفعه یارو کبود شد از عصبانیت  و خواست هر چی بلده به ترکی و فارسی بارمون کنه گفتم


داداش شوخی کردم به دل نگیر  خلاصه خنده اش گرفت و   جو کلی عوض شد  اینم شد برا ما خاطره


اینه که میگم وقتی ساندویچ بندری می خورم یادش مییفتم

امروز بعد خوندن کتاب چه کسی باور می کند رستم  تازه بعد از این همه سال فهمیدم عشق من به تو  رو میشه چه نامی بهش داد  رستم من

پسر آتیش پاره ناز  خوشگلم تازه یاد گرفته بگه باشه


بهش می گم پسر خوبی باش باشه    میگه باشه


بعد با اون زبون کوچولوش که تک زبونی هم حرف میزنه  می گه yes mammy  

خستگی به تنم موند به خدا  یعنی من واقعا مشکل مغزی پیدا کردم ها  به قول دوماد بزرگمون که به آلزایمر می گه آلمیزمر  همین دومی رو شدیدا گرفتم


تو فکر کن یه پسر کوچولوی با نمک بشینه روی پاهات با یه سر همی  شکل حیوونی دار که تنشه و کرکی و ادم یاد یه خرگوش مظلوم می یفته هر وقت این سر همی رو تنش می کنه  بعد با اون انگشتهای کوچولو و اون دستایی که روی انگشتاش چال می یفته از بس که خودش لاغره واین دستاش گوشتا لو  هی دونه دونه بهت لوبیا سبز بده و تو سر و تهش رو بگیری و دوباره لوبیا سبز بعدی رو بهت بده   و  ازت هم توقع کنه  که هر کدوم از این لوبیا ها رو داد دستت بهش بگی مرسی گلم  و اونم با اون زبونی که نوکش می گیره  بگه باشه و حالا این همه لوبیا رو خورد کنی و  بخوای بخار پزش کنی نصفش رو بسوزونی چون یادت رفته روی گاز چیزی داری و بعد قابلمه رو عوض کنی و دوباره بزاری سرخ شه و بقیه اش رو به سلامتی به فاک فنا بدی بره  خب دیگه حتما آلزایمر داری


حالا اصلا نه دلم برا پولی که پاشون داده بودم سوخت نه برا زحمت خودم  دلم برای نتیچه اولین کار مشترک آشپزی من و پسرم سوخت خیلی هم سوخت


پ ن  خیلی بده که بعد این همه ضد حال تازه بری ببینی خورش فسنجونی که از صبح انقدر مواظبش بودی ته نگیره ته گرفته


پ ن 2  یعنی این شوهر من خیلی مرد خوبیه که منو سه طلاقه نکرد امشب با این طرز آشپزی و  سوزاندن ها و وضع آشفته خودم و زندگی ام  همه چی به هم ریخته است باید پاشم شروع کنم قبل خواب تمام ریخت و پاش ها رو جمع کنم  


پ ن 3  خیلی خیلی وضع فکری ام برای چند نفر آشفته است 

کنار رودخانه نشستم و دارم به امتدادش نگاه می کنم و یه چشمم هم به جمعیت خانوم دکتر های مقیم نیوزلند و جنابان مهندسان و اساتید دانشگا ههای معتبر ایران هستش


تو دلم حس می کنم حسودی ام میشود بهشان نگاه می کنم می بینم بابا مگه من چی کم داشتم که نشد درسم رو بخونم  بعد پیش خودم میگم خب اگر من درس خونده بودم اما خب اخلاقم مثل مرضیه بود خوب بود یعنی  یا مثلا اگر درس خونده بودم و خانوم دکتر بودم ولی شعورم در سطح شعور الینا بود خوب بود  یعنی اینجوری خودم رو قانع می کنم شاید ولی حاضرم قسم بخورم که اگر من کاره ای  بودم تو مملکت به این جمعیت حاضر بجز یه چند تاییشون  سیکل رو هم نمی دادم خداییش


پ ن  کیک کنجدی پختم برای همه با زعفرون حسابی


پ ن دو  از آلبالو خشکه هایی که مامان داده بود به همه دادم  خیلی دوست داشتن نهار هم کباب کوبیده خوردیم با جو جه


کلی هم هندونه خوردیم  جای همه خالی و سبز کلی خوش گذشت

ای هم زبان من
کو آن فروغ درخشان سبز و سرخ
تا گُرزند تمام وجود کثیف را
کو آن شهاب سنگ
تا بشکند استخوان حریص را
کو گردباد تندو تناور
تا بر کند زریشه وجود کثیف را
مام وطن سکوت کن که، تاریخ می رسد
ما مرده تو زنده
خواهی چشید
شادی خرمی حدیث

می بینم که عیده و دید و بازدید و مسافرت و  خوش گذرونی و از این دست چیزا دیگه نمی زاره هیچ کس یادی از ما کنه 

الان که دارم می نویسم سرم اندازه این اتاق شده از درد

به خدا نمیدونم چرا با اینکه هر شب دارم این عربده و گریه زاری سها خان رو بازم مثل دیوونه ها از جا می پرم و حس می کنم یه لشگر حیوون درنده بهم حمله کرده و یا تو پاکستانم یه بمب منفجر شده اونم کجا دقیقا روی کله من  و یا اینکه تو همون چند ثانیه مخم سریع یه خواب می سازه که این صدای گریه توش یه نقش داشته باشه که من همه چی رو قاطی کنم مثلا خواب می بینم سها یه چی می خواد من بهش نمیدم داره گریه می کنه حالا توجه داشته باشین که این خواب  دقیقا تو چند ثانیه ساخته میشه و تو مغز من اجرا  میشه


بعد یه چند دقیقه مثل برق گرفته ها یه دفعه تو جام میشینم و هی تمرکز می کنم ببینم دقیقا چه اتفاقی افتاده  و وقتی می فهمم که سها خان هستن دوباره یه شیشه شیر درست می کنم براش و می تپونم تو دهنش و گریه اش رو ساکت می کنم و دوباره سرم رو طبق عادت می کنم تو بالشت  و یه پام هم جمع می کنم رو متکای کنارم و هی به خودم و خودش و خوداشون فحش می دم که به این زودی بچه دار شدم  و کو دیگه خواب خوش


باور کن به شدت نیاز به یه خواب دو ساعته بی زوزه بی موقع نیازمندم