استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

سلام سلام عزیزای دلم 

دوستای خوبم 

 

به طرز خوبی تو این شهر جدید جا افتادم  این برام خیلی خوبه چون حس ترسناکی داشتم  و پر بودم از دلهره  که ای بابا من چرا باید این جابجایی رو انجام میدادم و چه اشتباهی کردم و از این حرفا 

 

ولی الان خیلی خوبم خیلی خوشحالم که بالاخره  تصمیمم رو گرفتم 

 

اینجا هوا داره یواش یواش رو به گرما میره 

   

سرخابی خونم کم شده بود رفتم کلی گل و بنفشه و  سبزی جات گرفتم و کاشتم تو باغچه  

 

و چهار تا هم چراغ  سولاریوم گذاشتم که با نور خورشید کار میکنن 

 

سها رو هم از صبح هشت تا پنج بعد از ظهر میزارم مهد کودک و کلی کیف میکنم خودم که یه عالمه وقت آزاد دارم 

  

کلا همه چی خوب پیش میره 

 

یارو داشته دعا میکرده میگه: خدا را شکر از صبح تا حالا نه عصبانی شدم، نه حرص داشتم، نه حرف بد زدم، نه مال مردم خوردم، ... ولی خدایا از یکی دو دقیقه آینده که از تخت میآیم بیرون تو کمکم کن     

 

بعضی جک ها به نظر من جک نیستن واقعیت هستن

عزیز دلم تو که آدرس وبت رو می ذاری برام فکر اینم  کردی که من چه جوری تو کامنت هایی که بسته شدند به تو ابراز دلتنگی کنم  ش  عزیز