استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

سلام من رسیدم ایران 

 

هوا در درجه اول حالم رو حسابی گرفت  وحشتناک آلوده است  

 

بعد ش هم سرعت انتر نت  اینجا و این دکمه ها که جاشون با دکمه های همیشگی عوض شده و سخته برام 

 

خانواده این دوروز خیلی کنارم بودن به طوری که به طرز فجیعی احتیاج به خواب دارم 

 

الان ساعت فکر کنم یازده شبه و هنوز انگار شب نیست همه سرحال نشستن  برای شام خوردن 

 

سها حالش خوبه و کلی ذوقیده از اسباب بازیهای رنگ  و  وارنگ اهدایی خاله و دایی 

 

برم  منم دارن صدام میکنن  

 

نمیدونم برای چند روز نمی تونم وبلاگم رو آپ کنم  عازم سفر به ایران هستم


برام دعا کنید سفر بی خطر و بی دردسری داشته باشم


چند روزی هم به دیدار با اعضای خانواده خودم و سعید خواهد گذشت به محض اینکه وقت کنم براتون گزارش ها رو ارسال می کنم


دوستتون دارم

http://nedayegolha.mihanblog.com/post/category/15 


آدرس بالا آدرس سایت بسیار بسیار گرانبها  و ارزشمند  موسیقی اصیل ایرانی شامل بسیاری از آثار خوانندگان به نام ایرانی از جمله داریوش رفیعی. استاد بنان. جلیل شهناز .بیژن کامکار. علی اصغز .زند وکیل . هایده .مرضیه. الهه .ایرج .حمیرا .دلکش .و بسیاری دیگر است  امیدوارم لذت ببرید



زن وشوهری بیش از 60 سال بایکدیگر زندگی مشترک داشتند.آنها همه چیز را به طور مساوی بین خود تقسیم کرده بودند.در مورد همه چیز باهم صحبت  می کردند وهیچ چیز را از یکدیگر پنهان نمی کردند مگر یک چیز:یک جعبه کفش در بالای کمد پیرزن بود که از شوهرش خواسته بود هرگز آن را باز نکند ودر مورد  آن هم چیزی نپرسد
در همه این سالها پیرمرد آن را نادیده گرفته بود اما بالاخره یک روز پیرزن به بستر بیماری افتاد وپزشکان از او قطع امید کردند.در حالی که با یکدیگر امور باقی را رفع ورجوع می کردند پیر  مرد جعبه کفش را آوردونزد همسرش برد
پیرزن تصدیق کرد که وقت آن رسیده است که همه چیز را در مورد جعبه به شوهرش بگوید.پس از او خواست تا در جعبه را باز کند .وقتی پیرمرد در جعبه را باز کرد دو عروسک بافتنی ومقداری پول به مبلغ 95 هزار دلار پیدا کرد پیرمرد دراین باره از همسرش سوال نمود.
پیرزن گفت :هنگامی که ما قول وقرار ازدواج گذاشتیم مادربزرگم به من گفت که راز خوشبختی زندگی مشترک در این است که هیچ وقت مشاجره نکنید او به من گفت که هروقت از دست توعصبانی شدم ساکت بمانم ویک عروسک ببافم .
پیرمرد به شدت تحت تاثیر قرار گرفت وسعی کرد اشک هایش سرازیر نشود فقط دو عروسک در جعبه بود پس همسرش فقط دو بار در طول زندگی مشترکشان از دست او رنجیده بود از این بابت در دلش شادمان شد پس رو به همسرش کرد وگفت این همه پول چطور؟پس اینها ازکجا آمده؟
پیرزن در پاسخ گفت :آه عزیزم این پولی است که از فروش عروسک ها به دست اورده ام .  
 
 

دو روز مونده به پرواز


بی نهایت دلشوره دارم این استرس زلزله هم قاطی اش شد  بد در بد شد


صبح هم شش ریشتر اومد ده ثانیه تکون داد منم فقط سها رو بغل کردم پناه بردم کنار دیوار   و بعدش تمام بدنم سر شده بود و تمام عضله های کمرم گرفت و کلی گریه کردم


این زلزله دیگه آخرش بود خداییش