استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

الان که دارم می نویسم سرم اندازه این اتاق شده از درد

به خدا نمیدونم چرا با اینکه هر شب دارم این عربده و گریه زاری سها خان رو بازم مثل دیوونه ها از جا می پرم و حس می کنم یه لشگر حیوون درنده بهم حمله کرده و یا تو پاکستانم یه بمب منفجر شده اونم کجا دقیقا روی کله من  و یا اینکه تو همون چند ثانیه مخم سریع یه خواب می سازه که این صدای گریه توش یه نقش داشته باشه که من همه چی رو قاطی کنم مثلا خواب می بینم سها یه چی می خواد من بهش نمیدم داره گریه می کنه حالا توجه داشته باشین که این خواب  دقیقا تو چند ثانیه ساخته میشه و تو مغز من اجرا  میشه


بعد یه چند دقیقه مثل برق گرفته ها یه دفعه تو جام میشینم و هی تمرکز می کنم ببینم دقیقا چه اتفاقی افتاده  و وقتی می فهمم که سها خان هستن دوباره یه شیشه شیر درست می کنم براش و می تپونم تو دهنش و گریه اش رو ساکت می کنم و دوباره سرم رو طبق عادت می کنم تو بالشت  و یه پام هم جمع می کنم رو متکای کنارم و هی به خودم و خودش و خوداشون فحش می دم که به این زودی بچه دار شدم  و کو دیگه خواب خوش


باور کن به شدت نیاز به یه خواب دو ساعته بی زوزه بی موقع نیازمندم

نظرات 3 + ارسال نظر
باران سه‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:32 ق.ظ http://kouyeyar.blogfa.com

سلام خانوم گل.
الهی من به قربون تو و این بی خوابیات برم.

دور از جون عزیز جان

شهرزاد سه‌شنبه 10 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 ق.ظ

هرچه سخت بگیری سختتر می شه نینا جان.

امید سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 02:53 ق.ظ http://faith.blogsky.com

با نظر باران جان موافقم و منم همینطور

دعا می کنم زود زود زود همه چیز به به بشه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد