آن بهار و این بهار
آن زمان ، از شاخسار ترد سیب
نو بهار مهر و شادی می دمید .
از زمین زنده ، آوند گیاه
خون گرم زندگانی می مکید .
شوق پنهانی به دل می آفرید
باد نمناک بیابان های دور ،
ذره هایش در مشامم می نشست
بوی زن می داد و بوی خون شور .
طعم سوزان سحرگاه سپید
درد را می کشت و شادی می فزود .
نور نیروبخش خورشید بلند
خواب را از پلک چشمان می ربود .
روز بود و روز بود و روز بود .
خستگی در دستهایم مرده بود .
تیرگی در کوچه ها جان می سپرد
روز ، شبها را به یغما برده بود .
هر نگاهی خوشه یی از نور بود .
هر تنی ، سرشار خون زیستن .
چون خلیجی پیش می رفت آن زمان !
هر هوس در پهنه ی احساس من .
دستها با دوستی پیوند داشت .
عشق بود و شادی و مهر وصفا .
هستی ما ، گرم کار زندگی
جوش خون در دستها ، در گام ها .
این زمان ، از راه می اید بهار ،
خسته گام و نیمرنگ و ناشناس .
من ندانم باز هم باید گشود
دستها را از پی حمد و سپاس ؟
سلام
شعرت خیلی زیبا بود جای یه شاخه گل خالیه که واستون بزارم
بهار که همون بهار، اگه ما نمی تونیم یا نمی خوایم یا نمی ذارن ببینیم
خوب بحث دیگه ای ، همین که بهار از دستمون به خدا شکایت نکرده از سرمونم زیاده.
- راستی این شعر قشنگ اگه از خودت که مرحبا، اگرم نیست منبعش رو بذار بدونیم خانم نینا :)
راست میگی اینم یه نوع نگاهه
بگذریم
من که قبلا گفتم که اهل شعر گفتن نیستم
این شعر از سایت آوای شعر گرفته شده
شاعرش هم الان یادم نیست
ببخشید
زیبا ،زیبا ،زیبا ، وااای خیلی قشنگ نوشتی گلم ،لذت بردم ،بوس
چشماتون زیبا می بینه
هر چند این شعر واقعا زیباست
سلام نینا خانمی
چطوری خانم خانما ....... ؟
امیداورم خوب و سلامت باشی گلم
راستی عجب شعری ، یک معنی هم زیرش مینوشتی ، آخه نمیگی ممکنه بازدید کننده اول دبستانی هم داشته باشی خوب ؟!!!!!!!!!!
جواب سوالت رو هم در همون نظرات وبلاگ دادم ، موفق باشی گلم
یعنی شعر خودته؟؟؟باریکلا خانمی...
نه عزیزم
از وبلاگ آوای شعر ه
این روزها لذت بیشتری میبرم از خواندن بلاگت
خوشحالم