استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم




آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت: ای پدر امرت چیست؟ پدر گفت: پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهء مرگ را نزدیک حس می کنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی می کند. از تو میخواهم بعد از مرگم چنان کنی که خلایق مرا دعا کنند و از خدای یکتا مغفرت مرا خواهند.

‫پسر گفت ای پدر چنان کنم که می خواهی و از این پس مرد و زن را به دعایت مشغول سازم.

‫پدر همان دم جان به جان آفرین تسلیم کرد.

‫از فردا پسر شغل پدر پیشه کرد با این تفاوت که کفن از مردگان خلایق می دزدید و چوبی به ماتحت آن مردگان فرو می نمود و از آن پس خلایق می گفتند خدا کفن دزد اول را بیامرزد که فقط می دزدید و چنین بر مردگان ما روا نمی داشت !

نظرات 5 + ارسال نظر
آوا سه‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:04 ب.ظ

دلم واست تنگ شده بود.شانسو ببین پستمون به کجا خورد؟دی

شهرزاد چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ق.ظ http://chasingsleep.blogfa.com/

کار خیلی بدی می کردن دوتاشون...پدره مخصوصن که پسر رو وادار کرد به انجام همچین خلاف غیر اخلاقی ایی..درکل عبرت آموز بود..خداکنه مرده ها عبرت رو بگیرن...می دونی که اوضاع چه جوریاس اینجا.

آره عزیزم

دقیقا اشاره من هم به این اوضاع بود

سید مهدی چهارشنبه 16 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:59 ب.ظ http://dorooghestan.blogfa.com

خیلی باحال بود،
حالا ببین مردم چقدر لطیف صحبت می کنند، چنین بر مردگان ما روا نمی داشت :)
پس دلایل اتفاقات اخیر هم طلب آمرزش برای گذشتگان بوده یعنی؟
داشت یادم می رفت، خوبی ایشاله نینا خانم از وقتی از بلاگفا اومدی بیرون خبر نمیشم وقتایی که آپ میشی

از این به بعد آپ کردم خبر می دم بیای

آره دیگه دلایلش همین بوده دیگه

خوبم شکر خدا

شراره پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 02:09 ق.ظ http://parishangisoo.blogfa.com

نه اون خوبه نه ایشون ،،لعنت به هر دو تاشون
جالب بود نینا جان ،بوس

م.بصیر پنج‌شنبه 17 دی‌ماه سال 1388 ساعت 10:23 ق.ظ http://mbsr.blogfa.com

یه مقدار سیاسی بود به نظرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد