استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

آزی جان  می دونی چقدر  دلم هوات رو کرده  دلم انقدر برات تنگ شده برای همه اون خوشمزه بازی هات  برای همه اون شوخی های عریانت  برای همه اون شانزده ساعتی که جمعه ها صبح تاشب با گروه فتح می رفتیم قله توچال و بر می گشتیم  یادته یه بار باید کبریت مییوردم یادم رفته بود

یادته چقدر مسخره بازی در آوردی

از برگهای پهن درختهای گلاب دره  به خودت چسبونده بودی لای موهات بعد با یه چوب داشتی رو یه چوب دیگه  آتیش روشن می کردی به روش انسانهای اولیه و چقدر خندوندیمون با اون رقص مسخره ات


بعدش یادته صورتت رو کردی روبه آسمون گفتی خدایا اون شصت میلیونی که خواسته بودم  وقرار بود تا فردا بهم بدی رو نمی خوام  به جاش بهمون یه چوب کبریت بده آتیش روشن کنیم مردیم از گرسنگی


یادته مثل این کسایی که تا اون لحظه کور بودن یه دفعه چشمات یه جعبه کبریت دید اونم کجا  جلوی پاهات


برداشتیش دیدی فقط یه چوب کبریت بی سر توشه بعد با خنده اومدی جلو گفتی بیا این جعبه کبریت این چوبش فقط مونده یه سر گرد قرمز دیگه اون با تو


چقدر خندیدیم اون روز بالاخره کبریت گیر آوردیم تا تو یه آتیش روشن کنی و تا عصر هم هر جور بود آتیش رو روشن نگه داشتین با بچه ها


یادته اولین بار من بد بخت رو هفده ساعت پیاده راه بردی تو این کوه ها  گم مون کردی  تله کابین تعطیل شده بود و ما مجبور شدیم پیاده بیایم پایین


چند ساعت اومدیم تا به ایستگاه دو رسیدیم یادم  نیست اما بهم گفتی بابا جون مادرت توکه زانو هات پیچ خورده بیا یه کم فیلم بازی کن تله رو روشن کنن بریم پایین

منم اومد فیلم بازی کنم جدی شد


انگار وقتی بعد از اون همه سگ دو زدن نشستم تازه بدنم داغی اش رفت شدت دردم رو فهمیدم چقدره

انقدر می خندم وقتی قیافه ترسیده ات می یاد جلوی چشمم  وقتی دندونهام اونجوری تیریک تیرک به هم می خورد و لرز کرده بود م


اومده بودی جلو گوشم می گفتی خره گفتم الکی چرا اینجوری می کنی فیلمه دیگه نه


وقتی دیدی دارم از درد گریه میکنم تازه به وخامت حالم پی بردی 


دقیقا یه ماه طول کشید دوباره سر پا بشم  ناخن های شصت پاهام هم هر جفتش افتاد


چقدر روزگار با حالی بود یادم نمیره  یه بار یادته از اون آب تمیزه که از یه جوی باریک می یومد آب برداشتیم زدیم به دست و صورتمون


یادته یه بچه چوپان اومد گفت از این آب نخورید آب حمام ده و مرده شور خونه است  گفتیم برو بچه پر رو  چرا دروغ می گی


کجا این آب به این تمیزی می تونه آب مرده شور خونه و حمام ده باشه


اما بعد که رفتیم بالا دیدیم راست می گه  آب حمام میریخت تو یه چاله بزرگ بعد سر ریز میشد تو اون جوی آب


چقدر عق زدیم  کف پاهامون اومد تو دهنمون


یادش بخیر دلم اون روزها رو خیلی می خواد اون روزهایی که با اون میمیک با حال چهره ات تمام روزم رو پر می کردی از خنده


از شادی اون روزهایی که بی هیچ ادعایی شریک غم هام میشدی و مرحم می زاشتی رو این دل غمیگینم


روزهای شادی که دلمون نمی یومدبا هیچ کسی قسمتشون کنیم  با هیچ کسی


حالا کجایی چه کار می کنی ازدواج کردی یا قصدش رو داری نمی دونم  هنوز  مسائل و مشکلاتت سر جاشه یا نه


اما هر جا هستی هر کاری می کنی بدون یه قلب هست که همیشه خاطرات خوب رفاقت مون رو تو خودش ثبت کرده  


می دونم خوشی ها مون رو به یاد داری  برات همیشه آرزوی شادی دارم

نظرات 6 + ارسال نظر
آخرین نسخه یک مرد... یکشنبه 27 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:38 ب.ظ http://zardmadar.blogfa.com

سلام
چیزی ندارم بگم،جز حسرت و آه
خیلی قشنگ بود

شراره دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 04:04 ق.ظ http://parishangisoo.blogfa.com

سلام نینا جان ،راست میگی یاد اون روزهای بچگی و نو جوانی و جوانی بخیر ،با دوستان خوب و یکرنگ

مصطفی دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:03 ق.ظ http://dodoost.blogfa.com

سلام نینا جان
ممنون که به من سرزدی این وبتم مثل همیشه عالیه عزیزم شرمنده دیر دارم جواب میدم آخه مانیتورم خراب بود داده بودم گارانتی
بازم به من سر بزن

شهرزاد دوشنبه 28 دی‌ماه سال 1388 ساعت 06:49 ب.ظ http://chasingsleep.blogfa.com/

یادته یه بچه چوپان اومد گفت از این آب نخورید آب حمام ده و مرده شور خونه است گفتیم برو بچه پر رو چرا دروغ می گی
کلی خندیدم
مرسی نینا.

سید مهدی سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:35 ب.ظ http://www.dorooghestan.blogfa.com

کلی پس اهل گردش و تفریح بودی رو نمی کنی ها،
اتفاقا این آبایی که تو بطری می کنن بهشون می گن آب معدنی هم از همون جویا بر می دارن :)

م.بصیر سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:17 ب.ظ http://mbsr.blogfa.com

منم همچی خاطره ی کبریت نبردن رو دارمممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد