استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

هول

نمی دانم چه می شود،


هراسی می اید و آشوبی به جای می گذارد،


هیبت مرگ را دارد و یاد زندگی را.


سرم را پر می کند از هول،


دلم را خالی از شور.


شورابه ای است در عطش اشتیاق:


رنگ فیروزه ای کاشی های خرد شده،


بوی یاس های زیر برف مانده،


طعم گس علف های سوخته،

یاد "شهری که دوست می داشتم"،


آن هنگام که اندیشه ام در پای دیوار آن کوچه ی بن بست می ماند.


نمی دانم چه می شود،


هولی است بر گرده ام، آشوبی است در سرم، مرگ است در برابرم. 


شاعره  آژند

نظرات 2 + ارسال نظر
شراره سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 05:39 ق.ظ http://parishangisoo.blogfa.com

سلام عزیزم ،خبری ازت نیست ،دلمون تنگ میشه نیستی و سر نمیزنی بهم شعرت زیبا بود ،مرسی عزیزم ،

م.بصیر سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:16 ب.ظ http://mbsr.blogfa.com

سیاه بود رنگش
برخی شعرها رو که میخونم دوست دارم بعدش یه رنگی که حس کردم رو بگم....

تعبیر زیبایی بود

شعر سیاه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد