استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

آدم تا بچه دار نشده قدر آرامش رو نمی دونه به خدا 


بعد از ظهری یه ساعت خوابیدم ده ساعت  اضافه کاری وایسادم به خاطر اون یه ساعت خواب


پسر خان لطف فرمودند و با اون باسن کوچولوشون نشستن تو استخر شن توی حیاط و یه دو سه تا


بیلچه کو چولو رو سر مبارک خودشون شن خالی کردن  بعدش هم یه دیزاین خیلی زیبا رو ی


چشمانشون انجام دادن با شن   بعد هم با همون حالت اومدن داخل سالن و روی مبل نشستن


خدایی گاهی خیلی کم مییارم از دست شیطنت هاش   یعنی این پسرک یه روز میشه یه کم


آروم بشه


از دوش حمام هم که می ترسه انقدر که همش برای حمام کردنش از وان استفاده کردم


شن هم که با آب وان تمیز بشو نیست    باید حتما دوش باشه


خلاصه که نفسم بند اومد از دستش  با  شوهر جان فرستادمش رفت بیرون خودم نشستم دارم


ریلکس میشم برای یه ساعت دیگه که تازه داستان شروع میشه چون قراره طن طن بیاد اینجا


دختر خانم مغرور که قراره خودش و شو هرش برن هتل شام بخورن و بچه رو بندازن اینجا


ووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووو  چه شود

نظرات 4 + ارسال نظر
م.بصیر سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:15 ب.ظ http://mbsr.blogfa.com

خسته نباشیییی

مادر....!!

برو خدار و شکر که شیطنتش در همین حدهههه

اگه مثه ما بود فکر کنم الان سر به صحرا گذاشت بودییی...

یه خاطره بگم تا بگیری مطلب رو:

یه داداش داشتم عمرشو داد به شما البته... ایشون یه کتاب خریده بود به اسم اختراعات کوچک...!!
خلاصه ماهم کنجکاو... یه روزی این کتاب رو خوندم ... البته دیدم هیچ موادی وجود نداره که ازمایشهای کتاب عملی بشه ...گفتم زکی!!
خودم مخترعم ...برم یه توپ برقی درست کنم...کتاب چیه....
یه توپ ورداشتم سوراخ کردم و سر دو سیم هم لخت کردم بهم گره زدم کردم تو این توپه ....بعد اون سرشم زدم تو پریز برق!!! جات خالی...... یه کتکی خورم از این داداشه و مادرم.... که نگو... البته بعداز پرتاب شدن و گیج و منگ بودن و کنتور پریدن.....!!!

اونموقع 7 سالم بود
:P

خوب شد گفتی

برم صد دفعه دور پسرم بگردم

هرچند اگر پسر منم هفت سالش بشه معلوم نیست که از این اختراعات انجام بده یا نه

شهرزاد سه‌شنبه 29 دی‌ماه سال 1388 ساعت 11:21 ب.ظ http://chasingsleep.blogfa.com/

درکت می کنم .جدن.

ترنم چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 07:35 ق.ظ http://kolbeyetaranom.blogfa.com

اوه اوه...خدا صبر بده

صبر داده که تا حالا خودم رو نکشتم از دستش

آنیتا چهارشنبه 30 دی‌ماه سال 1388 ساعت 08:01 ب.ظ http://anitashahi.blogfa.com

گلم من اینجا لینکت کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد