استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

می خواهم بنویسم اما انقدر فکرم شلوغ شده که نمی دانم از کجا شروع کنم


و همین که می خواهم فکر کنم یه دفعه سها رو می بینم که با سرعت جمبو


جت از جلوی پنجره رد شده وداره می دوئه به سمت درب خروجی و بعد کمی


از سرعتش کم می کنه که من ببینمش و مثل فنر از جا بپرم و بدوم دنبالش و


داد بزنم ای پسر پر رو زود برگرد  بعد می خنده و انقدر نگاهم می کنه که منم


خنده ام بگیره و دوباره روز از نو روزی از نو



تازه گیها  انگار رگهای اعصابم تمامشون فرسوده شده و هی ترق ترق می کنن و هی میخوان پاره بشن همشون و کافیه صدای خش خش یه کاغذ رو بشنوم  تا حس بد شیرجه زد ن روی اعصابم برام تداعی بشه



مادرم هم تو این همه جا رفته سوریه  که انقدر بکش بکش توش زیاده  دیشب


خدا میدونه تا کی زنگ می زدم به موبایلش تا ببینم سالمه یا نه  آخه یه اتوبوس


زائر های ایرانی چپ کرده و خیلی زخمی و کشته داده


می گم بابا این همه جا حتما باید بری اونجا چه می دونم اصلا شما جایی رو که


زیارتی نباشه رو قبول نداری که همش زیارت و زیارت و زیارت  خب اینجوری حال می کنی لابد دیگه


همش تو این فکرها هستم و هواپیماهایی که مدام سقوط می کنن و


جسمهایی که از روح جدا میشن و پشم حضرات آقایون هم نیست و قطارهایی


که با اون صدای وحشتناکشون از ریل خارج میشن و  فکر می کنم  به چهره


های وحشت زده مادرانی که چطور سعی داشتن فرزندانشون رو نجات بدن و


  چهره های تازه عروس و دامادهایی که از قضا دلشان خواسته ماه عسلشان


را توی زیارت بگذرونن و چهره بابا بزرگ ها و مامان بزرگ هایی که برا دیدن نو ه


هاشون این مصیبت رو به جون خودشون خریدن


و اینکه من با فرزندم و همسرم اینجا زندگی می کنیم و حالت کسانی رو داریم


که مسخ شدند و می خواهند خیلی خوش باشند اما نمی توانند 


یعنی همش باید چیزی باشد و خبری و فکری و خیالی و کابوسی


بعد هم تلفنهایی که بیشتر شبیه  به غر غرهای زنانه است تا درد دلهای


خواهرانه و اینکه تو فکر می کنی اگر در مورد اون روزها و اون افراد صحبتی بشه


حالا چه از خوشی شون چه از نا خوشی هاشون منو خوشحال می کنی و


حس بدی رو که بهم منتقل می کنی رو نمی تونی بفهمی وقتی که ازاونها


حرف میزنی


و نمی دونی که با این حرفا فکرم رو میبری به اون روزها و  من مدام شبها


خوابهایی ر و می بینم که مدتها از دستشون فرار کرده ام  اما دلم نمی یادبهت

 حرفی بزنم از بس دوستت دارم


اما با تمام اینها خوشحالم  که جز زلزله زده های هائیتی نیستم و گرسنه


نیستم و سالمم و بچه زیبا و سالمی دارم و امیدی که هنوز نا امید نشده و


دستهای توانایی که بتونم کارهای روز مره ام را  انجام بدم و پاهایی که بتوانم


باهاشون با پسرم لی لی بازی کنم و دنبال بازی کنم و هی از تنهایی هایم فرار


کنم


خوشحالم  برای همه اتفاقات خوب و بد حتی خوشحالم که سر درد دارم  تا شاید  متوجه این کله سه منی روی تنم بشم گاهی با درد هایی که دارد


و دارم تلا ش می کنم که هی وزن کم کنم و باربی بشوم و ناز بشوم و خوش استیل  به قول بعضی ها 


الان هم پیتر همسایه مهربانم اومده دم و در و یک دسته ریواس وحشی برایم


آورده تا من باهاشان برای شوهر جان  خورش ریواس بپزم و نوش جان کنیم


البته بعد از پرسه زدن در اینتر نت و یاد داشت طرز تهیه خورش ریواس




برم بینم چی در مییارم از کار

نظرات 5 + ارسال نظر
شوکول دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 01:14 ق.ظ

سلام نینا جون
مرسی که اومدی و نظراتتو تو وبلاگ جدیدم گذاشتی
میهن بلاگ رفتم به خاطر اینکه امکاناتش خیلی بیشتر از بلاگفا و بلاگ اسکایه
برای مثال میتونی توش پست به آینده بزاری و سر موقع خودش بیاد رو صفحه که واسه من که دیر دیر آپ میکنم خوبه
و در آخر گبول باشه مادرتون رفته زیارت!

شراره دوشنبه 5 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:25 ق.ظ http://parishangisoo.blogfa.com

سلام عزیزم تمام این کارها و دویدن ها و پختن و شستن و بچه و .......یعنی زندگی ،،،،و خیلی زیباست زندگی
خورشت ریواس هم نوش جان

باران سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:44 ق.ظ http://kouyeyar.blogfa.com

سلام نینا جان. خیلی وقت بود بهت سر نزده بودم. اما همه پستای قبلی ات رو خوندم. من خیلی بچه دوست دارم. دختر برادرم همیشه پیشمه. پیش من میخوابه با من بازی میکنه و...
از نی نی ات که می نویسی ضعف می کنم. راستی بزرگ شده از عکسای جدیدش بذار ببینیم این جیگرو.
همیشه دلت شاد و لبت خندان باشه.

سیاوش کاویان سه‌شنبه 6 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:26 ق.ظ http://mby.blogfa.com

ما که دوستان را فراموش نمیکنیم این دوستانند که گاه کم لطف میشوند.
ممنونم از حضور گرم و نظر ارزشمند تان.
خورشت ریواس خوردید یادی هم از ما بکنید.
شاد باشید.

شهرزاد پنج‌شنبه 8 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:12 ق.ظ http://chasingsleep.blogfa.com/

دهنم آب افتاد .گرچه تاحالال ریواس نخوردم!
اونای دیگه هم همدردیم..خدارو شکر هم کن بابت این وب که بدونی همدردهایی داری وکمتر غصه بخوری.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد