استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

راهروی مهر

دور می شوم در راهروی مهرت
اینچنین که با کذبگویی نگاهم را لرزاندی
درِ خانهء مهرم گشوده بودی
و اینچنین ناگاه به من سنگ زدی
ببین چگونه مرا از خود رانده ای

دور میشوم در راهروی مهرت
اینچنین که بی تفاوت ادامه میدهی
اینچنین که بی تفاوت ادامه میدهم
که هستم در کنارت
اما نیستم

دور میشوم در راهروی مهرت
اینچنین که مشغول دیگران بوده ای
و مشغول دیگران میکنم خود را
و نگاهی سرد به تو هدیه می دهم...
پاداش زحمات بی کرانت!

و دور میشوم در راهروی مهرت.
نظرات 2 + ارسال نظر
داریوش یکشنبه 11 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:53 ب.ظ http://darius1.blogfa.com

در همین راهرو بمان و سپیدی را بحو شاید انرا بیابی دری دیگر را در همین راهرو بگشا تا اتاق روشن در راهرو نوری بر ان بتاباند گاه گاه چراغ راهرو کم نور میشود راهرو گنه کار نیست باید دری گشود و نور را هدایت کرد

مرسی از مطلب بسیار امید وار کننده ات

شراره دوشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:00 ق.ظ http://parishangisoo.blogfa.com

زیبا ست ولی با داریوش موافقم ،نوری از عشق و محبت ،نزدیک میکنه انسانها را به هم ،
شاد باشی نازنین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد