استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم



طبیبی را دیدند که هرگاه به گورستان رسیدی، ردا بر سر کشیدی. از سبب آن پرسیدند.
گفت:
(( از مردگان این گورستان شرم دارم، زیرا بر هر که می گذرم، شربت من خورده است و در هر که می نگرم، از شربت من مرده است!))

- – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - -

منجمی را بر دار کردند. کسی در آنجا از او پرسید که این صورت را در طالع خود دیده بودی؟
گفت: (( رفعتی می دیدم،لیکن ندانستم که بر این جایگاه خواهد بود!))
 


نویسنده این مطالب شوکول پسری از جنس شکلات می باشد که با اجازه خودش نوشتم اینجا


وبش هم تو لینک هام هست

نظرات 4 + ارسال نظر
امید سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:59 ب.ظ http://faith.blogsky.com

خیلی جالب و پندآموز بود
ممنونم نینا جان

داریوش سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 08:45 ب.ظ http://darius1.blogfa.com

به مردمان شهرم مینگرم و شادم که هر انکس که زنده است از شربت من خورده و هر انکس که در گورستان است از شربت نادانی
نوشته حالبی است
شاد باشی و تندرست

نیما سه‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 09:56 ب.ظ http://www.ghalamekodak.blogfa.com

سلام مطلبت جال بود
چقدر حکایت اولیت به اوضاع و احوال امروز ما شباهت داره

م.بصیر چهارشنبه 14 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:15 ق.ظ

چه لطایف زیبایی....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد