استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

امروز رفتم خودم رو سورپرایز کردم  یعنی رفتم یه فروشگاه که از زور گرونی جنس هاش ازدم درش هم نمیشه رد شد  و چون یه کم حراج زده بود یه پیرا هن خریدم که همینجوری نگاهش می کنی خیلی زشته اما وقتی می کنی تنت خیلی قشنگه


نمی دونم چرا یعنی یه جور به نظر دهاتی مییاد اما وقتی توی تن میره اصلا شکلش فرق می کنه


بهم مییومد تا حالا هم این رنگی پیراهن نداشتم ( سورمه ای دیدی  بنفشش )


بعد هم یه چند تا دیگه چیزهای زنانه خریدیم و دیدیم این پسره بد جوری داره  باباش رو می کشه


یعنی دیگه داشت باباش رو کتک میزد که بیاد پایین و بره از پله برقی بره پایین


اینه که دیگه بی خیال شدیم و برگشتیم خونه حالا هم نشستم اینجا دارم اینو می نویسم یه خر مگس اومده انقد ر بزرگه یه صدایی هم میده که نگو

در تراس رو باز گذاشتم مییان تو آخه   البته مهم نیست الان که پسره بیدار بشه انقدر دنبالشون می کنه که خسته میشن در میرن


خیلی این پسره با نمکه خدایی اش مگس می بینه  به من با صدای آروم میگه ماما  اونهاش اوناهاش بعد هم هر چی دم دستشه پرت می کنه سمتش


ظهر هم که همه زندگی ام رو نجس کرد یعنی یه مگسه رو نمی دونم چه جوری گرفته بود داشت خفه اش می کرد


اونم کجا   تو کاسه توالت فرنگی


هی می کردش تو آب درش می یورد


مجبور شدم با تمام خسته گی ام  ببرمش حمام 


شب هم که می خوام برم خونه  خانم مغرور که از بد روزگار کمی تا حدودی غرورشون کم شده


بگذریم می خوام برم براش ترشی درست کنم میگه ترشی های تو خیلی خوشمزه میشه


دیگه به هوای ترشی انداختن شام هم خودمون رو چتر کردیم اونجا

نظرات 9 + ارسال نظر
آرش-فریادسکوت یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 02:49 ق.ظ http://faryade66.blogfa.com/

ممنون

ترنم یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 03:33 ق.ظ http://kolbeyetaranom.blogfa.com

مبارک باشه خریدها ت عزیزم...مهمانی ترشی پزون هم خوش بگذره...

شراره یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:28 ق.ظ http://parishangisoo.blogfa.com

روز عشق و مهر بر تو فرخنده باد دوست من



آنیتا یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 04:52 ق.ظ http://anitashahi.blogfa.com

طنز جغرافیایی

یک روز پدری برای آگاهی از وضعیت تحصیلی پسرش خواست بره خونه ی معلمین.زنگ زد مدرسه و آدرس معلم ها را اینطوری براش گفتند:

معلم تاریخ:خیابان کریم خان زند، نرسیده به کتابفروشی امیر کبیر،بن بست نادر.

معلم ادبیات:خیابان حافظ ،نرسیده به فردوسی،جنب تالار رودکی،کوچه خاقانی

معلم فیزیک:خیابان توانیر،میدان نیرو،کوچه برق.

معلم ریاضی:خیابان 30متری،میدان لوزی،کوچه موازی،پلاک11.

معلم جغرافیا:میدان آفریقا،جنب سفارت آرژانتین،سه راه البرز،کوچه ستاره.

بابا می بینه نمی تونه به همه ی این آدرس ها بره،یه روز تصمیم می گیره بره مدرسه و همشونو اونجا ببینه.

وارد دفتر می شه و می گه آقای ناظم ،بنده پدر دانش آموز احمد هستم و اومدم اینجا وضعیت درسیش را بپرسم. ناظم: پسر شما فاجعه است! معلمهایش اینجا هستند باور نمی کنی از اینها بپرس.معلم ریاضی: اوضاعش زیر رادیکاله. معلم زبان: وری وری آنورماله.معلم تاریخ: مثل آدمهای قرون وسطائی هستش.معلم زیست: به نظر من ریشه اش ضعیفه. معلم جغرافیا: به خاطر اینه که برنامه ش از روی نقشه نیست.معلم ورزش:آقا وضعش شوته شوته!پدر باز هم باور نمی کنه،تا اینکه ناظم احمد را از بلند گو صداش می کنه دفتر،تاجلوی باباش معلم ها از او سوالاتی بپرسند:معلم ادبیات:احمد جمع حوائج ودرخت و چاقو چی می شه؟احمد:آقا اجازه جمع حوائج هویج،جمع درخت جنگل و جمع چاقو می شه شمشیر آقا! معلم زیست:گوزن چه نوع حیوانی است.احمد:آهویی که روی سرش آنتن تلویزیون نصب شده است.

معلم تاریخ: نادر شاه چگونه بر تخت نشست؟احمد:آقا اجازه چهار زانو.معلم جغرافیا: بهترین منابع زیر زمینی کشور؟ احمد:سیب زمینی،پیاز،شلغم.معلم ریاضی: اگر شش تخم مرغ را بخواهیم بین 7 نفر تقسیم کنیم چه می کنیم؟ احمد:کوکو درست می کنیم و بعد با کارد بین اونها تقسیم می کنیم! مدیر:چرا موی سرت را کوتاه نمی کنی؟احمد: چه کنیم آقا صد دفعه کوتاه کردیم آقا باز هم در می آید. ناظم: پس چرا چند وقته حموم نمی ری؟احمد: از وقتی معلم تاریخ ما گفته امیر کبیر را تو حمام کشتند، می ترسیم بریم حموم!

خیلی با حال بود

امید یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 05:54 ق.ظ http://faith.blogsky.com

سلام نینا جان
پیراهن جدیدت مبارک باشه. همینه که میگن باید برازنده ی آدم باشه دیگه. چیزیای دیگه ای هم که خریدی مبارک باشه.
من که از حرفای تو عاشق سها فسقلی شدم. خدا حفظش کنه و به مامانش صبر و شکیبایی عنایت کنه
شام هم نوش جونتون
ماما بای سی یو سون

آنیتا یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:08 ب.ظ http://anitashahi.blogfa.com

فروغ رفت..........
نادره ای نخستین بر آسمان شعر و ادب فارسی ایران درخشیدن گرفت و افق دید پر فروغش را بر همگان ارزانی داشت ، صدایش ترنم موسیقی بود و شعرش آیت عشق و هم او بود که به نوعی دیگر اندیشیدن را به نوعی دیگر دیدن را در فراسوی چشمان خسته و بسته یمانم قرار داد فروغ عشق را به نظاره نشست و صبر کرد تا ما بزرگ شویم و صبوری کرد تا کلمات درست ادا شوند و جایگاهی درست بیابند در میان حقایق گیتی به جستجو پرداخت و خود را از صیقل عشق گذراند تا اثر هایی این چنین بدیع را به یادگار نهاد فروغ فاصله گرفت از هرآنچه که در بندش می کرد افسوس فروغ برای زمانش بزرگ بود و بزرگتر از آن بود که درک شود و این نا مهربانی زمانه است که اینگونه از ادمهای بزرگ خود پذیرایی می کند چرا که آدمهای بزرگ همیشه از فراسوی زمان خود جلو ترند و طبیعی است که آدمهایی که در تنگنای زمان و از آن تنگ تر در عقاید خشک و بسته خود دست و پا می زنند درک نشود فروغ تابید و درخشش در جهان ادب عالمگیر شد افسوس که صد افسوس مردم ما اندیشه های والا و روح بزرگ این فرزانه جاوید را نفهمیدند همه این ای کاش ها و همه افسوس ها زمانی ثمر می بخشد که ما اندیشه های تابناک او را درک کنیم و بزرگی روحش را ارج نهیم هر چند که او خود مانا و جاوید است .

بله فروغ می فهمید و این خود گناه بزرگی برا ی او بود

آنیتا یکشنبه 25 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 10:09 ب.ظ http://anitashahi.blogfa.com

نینا چون سلام خوبی آبجی
نگفتی ترشی چی درست کردی؟
پسر گلتو ببوس

آوا دوشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 07:32 ب.ظ

سلام
ممنون عزیزم از محبت و لطفت.بازم منتظرتم.فعلا بای.

شهرزاد چهارشنبه 28 بهمن‌ماه سال 1388 ساعت 06:45 ق.ظ http://chastity58.blogfa.com/

سلام من عاشق اینم که گاهی فقط گاهی اونم برم از جاهای گرون گرون واسه خودم چیز میز بخرم وعشق کنم.
ترشیام جدیدن خوب نمی شن .فک کنم حوصله مو از دس داده باشم .از مامانم گرفتم که خیلی خوب می ندازه ترشیو وچن وقته می خرم مرتب.
بلوزت هم مبارک بعضی وقتا یه چیزی رو باید حتمن رو تن یا روصورت -اگه لوازم آرایش باشه- امتحان کرد تا بشه در موردش قضاوتی منصفانه کرد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد