بی تو دلم میگیرد
و با خودم میگویم
کاش آن یک بار که دیدمت
گفته بودم
که بی تو گاه دلم میگیرد
که بی تو گاه زندگی سخت میشود
که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند
اما نمیگفتم
که این «گاه» ها
گهگاه
تمامِ روز و شب من میشوند
آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد
درست مثل همین روزها
چند وقته آغوش مادرم وحس نکردم
اینو حس کردم الان با گوشت و خون
باید درد ها بیان بشه
اینم فهمیدم ، نمی دونم حالا یه نقطه درستی رسیدم یا نه
بیچاره شما چه گناهی کردید که دل من امشب هوایی شده
دوست داریم بشنویم