استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

امشب از اون شبهایی که به اشکام اجازه دادم بیان پائین وقتی بغضم رو فرو می دادم که صدام در نیاد موقع گریه گوشهام کز کز می کردن  گلوم درد می گرفت از بس دلتنگم این روزها  شاید اگه میشد فقط یه سفر کوچولو داشتم به ایران حالم بهتر میشد


لعنت به این دنیا که به خاطر آسایش مجبوری از موطن و وطن و خانواده دور باشی خب این که اسمش آسایش نیست اگر هم هست دروغیه  گاهی شده سلول به سلول تنت یکی رو بخواد

الان من اونجوری شدم


سلول به سلولم خواهرم مینا رو می خواد خواهر آخریم  مهربون ترین موجودی که بتونی فکرش رو بکنی بعد دلم نسرین رو می خواد خواهر دومی ام که مثل یه فرشته پاک و معصومه و انقدر بهش تو زندگی ظلم شده که اصلا نمی تونی حدی براش متصور بشی


وبعد دلم مهربونی های خواهر بزرگه رو می خواد چقدر مادرانه محبت می کنه آه


لعنت به این سیمهای تلفن این اینتر نت های مسخره که حتی نمی تونم صداشون رو به خوبی بشنوم


و نه تصویر درستی ازشون ببینم


دلم می خواست الان تو محله مون می چرخیدم و هی میرفتم در خونه تک تک همسایه هامون که بااشک چشمشون راهی ام کردن برای این سفر همیشه گی


چند وقته آغوش ماردم وحس نکردم  چند وقته ته تغاری بابا نیستم  چند وقته ریش های زبر بابا رو حس نکردم تو گونه ها م که داد بزنم بابا یواش تر بوسم کن لپم سوخت


چند وقته داداشام رو ندیدم  چرا امشب انقدر دلم دستای داداش کوچیکه رو می خواد  چرا دلم شب نشینی های چند ساعته با زن داداش گلم رو می خواد


چرا امشب تنها آرزوم اینه که بشه همین فردا برم ایران برم تو بغل مامانم ساعتها اشک بریزم


برم مثل اون موقع ها صبح های زود پاهای یخم رو فرو کنم زیر لحاف داداش کوچیکه و تیشرتش رو بزنم بالا و کف پاهای یخم رو بزنم به کمرش بعد از صدای کفر در اومده و عصبانی اش هرهر بخندم


دلم برای قبر شهدای گمنام بزرگراه بسیج تنگ شده روی اون تپه که هواش فرق داشت با همه جای شهر


دلم شهر بازی می خواد  دوست دارم برم پارک ارم همه وسایل برقی هاش رو سوار شم و انقدر جیغ بزنم که گلوم پاره بشه


اصلا دلم تهران رو می خواد با همه دود و دمش


دلم فلافل های ممد بندری رو می خواد دلم دوغ آبعلی می خواد دلم اسکی تو پیست آبعلی می خواد



برم بابا دارم هذیون می گم انگاری


بیچاره شما چه گناهی کردید که دل من امشب هوایی شده


نظرات 9 + ارسال نظر
منصور کبیر یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 04:08 ق.ظ http://balatarim.mihanblog.com

امیدوارم آقاتون پولاشو جم کنه بزودی بیاید تهران
هرچی زودتر بهتر
ما هم از دست این نوشته های غمدار تو راحت میشیم

سیاوش کاویان یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 08:32 ق.ظ http://mby.blogfa.com

با درود فراوان:
از اینکه نوشته های نا قابل مرا میخوانید ممنونم. واز نظرات ارزشمندتان سباسگزار.
دلتنگی هایتان را خواندم.در غربت چنین احساساتی طبیعی است اما وقتی انسان بداند که دیگر وطنی برایش نگذاشته اند و وطن دیگر آن وطن نیست شاید غم غربت را بهتر تحمل کند.
شاد باشید

امید یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 03:54 ب.ظ http://faith.blogsky.com

الهی من بمیرم که مروارید اشکای مامان نینا از چشماش جاری شدن
مامان نینای مهربون، بهت قول میدم که زود زود همه ی دلتنگی هات برطرف بشه. قول میدم از اون دعاهای یه عالمه خفن برات کنم که خیلی زود همه چیز خوب بشه. فقط یادت باشه وقتی من برات دعا میکنم تو هم همش به خدا بگی راست میگه راست میگه.
بهت قول میدم نینا، قول میدم که خیلی زود همه چیز درست شه، حتی اگه برات غیر قابل باور هم باشه، بازم بهت قول میدم و مطمئنم که زود درست میشه.
بعدشم که تو مهربونترین مامان نینای دنیایی.
تازه فکرشو کن وقتی خونوادت و همسایه هاتون سها رو ببینن چه خبر میشه. فکر کنم دیگه کسی کاری به تو نداشته باشه

مامان عیسی یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:25 ب.ظ

آخی نازی .
دل من گرفت تو غربت گاهی زندگی خیلی سخت میشه حسنش اینه که قدر دور و بریهات را بیشتر میدونی .
سعی کن بیشتر خوش باشی و وقتت را با پسر گلت و شوهرت گرم کنی بری این طرف و اون طرف یا حتی اگه میتونی درس بخونی نمیدونم هر کاری که انقدر وقتت را بگیره که کمتر دلتنگی بهت غلبه کنه .
امیدوارم زودتر بتونی بیایی ایران و به همه خواسته هات برسی

علی یکشنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 07:20 ب.ظ http://omidvar.blogsky.com

قبلا هم گفته بودم که یه غم و دلتنگی تو نوشته هات هست. الان علتش رو فهیمیدم. میدونی من می تونستم برم کانادا و بدو ورود هم ماهی ۳۰۰۰ دلار بگیرم. با حساب هر بلیط ایران ۹۰۰ دلار تقریبا هر دو ماهی می تونستم بیام. تازه پس انداز و زندگی راحت هم داشته باشم. ولی به خاطر همین چیزی که تو رو اینقدر ناراحت کرده نرفتم. تحمل دوری از خانواده سخته. حتی اگر مثل داداش کوچیکه همیشه اذیتش کنی. امیدوارم زودتر بیای ایران و دلی تازه کنی و به جای دود و دم با دوستان و خانواده بری کلک چال و فشم و توچال و پیست اسکی و اینقدر خوش بگذرونی که تا ۶ ماه دیگه شارژ باشی و سر حال.

مرسی

گاهی آدم اینجوری میشه دیگه

بعد یه دوره باز حال آدم سر جاش میاد

آرش دوشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:20 ب.ظ http://faryade66.wordpress.com/

خوش به حالت که حد اقل گذاشتی اشکات بیا

دوری از وطن سخته ولی تو وطن خودت غریب باشی خیلی سخت تره...

سید مهدی سه‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 09:00 ق.ظ http://www.dorooghestan.blogfa.com

انشاله شرایطت طوری بشه که بتونی مدام بیای ایران و برگردی آخه بدبختی اینه که وقتی بیای ایران با زسریع دلت هوای اونور و می کنه،

ترنم چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:00 ق.ظ http://kolbeyetaranom.blogfa.com

فقط دلتنگ شدی...سعی کن یه سفر هر چند کوتاه هم که شده بری ایران...همش رفع میشه عزیزم

Yaser چهارشنبه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1389 ساعت 06:42 ق.ظ http://www.lastday.blogfa.com

سلام نینا خانم

خوبی ؟

چه عجب یادی از ما کردی !!!!!!!!!!!!!1

خوب منم امیدوارم زودتر بیای ایران ، خانم خانماااااا

راستی من که از این کارهای ویزا و اینجور چیزها سر در نمیارم ، ولی آخرش هم نفهمیدم که شما چرا نمیتونی بیای ایران ؟

چون خداییش وقتی اینور فامیل داری ، هزینه اش زیاد نیست .

فقط باید یک مقدار صرفه جویی بکنی و خلاص ....

موفق باشی

می تونم بیام

اما چون پرمیننت نشدم هنوز اینجا ( شهر وندی موقت ندارم

اگه بیام ایران ممکنه تمامش مالیده بشه بره

فکر کن

دوباره روز از نو روزی از نو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد