استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

دلم یه دوست می خواد دوستی که واقعا دوست باشه بی شیله پیله بی هیچ بد جنس بازی تو ذاتش عین خودم باشه حرف ببر بیار نباشه  اعصاب خورد کن نباشه بزله گو و شوخ باشه و هر چی می گم که بخنده  واقعا بخنده نه اینکه بگه نفهمیدم دوباره بگو   یعنی چی  ویا بگه من از شوخی خوشم نمییاد


دلم یه دوستی می خواد بغلش کنم پیشش کلی حرف بزنم بی هیچ ترسی از قضاوت شدن بی هیچ ترسی از اینکه بره و پشت سرم صفحه بزاره  یکی باشه که وقتی سها اذیتم می کنه بتونم پیشش آرامش پیدا کنم و اگه حرفی هم از سها و شیطونی هاش زدم تو کل کراست چرچ نره جار بزنه بچه اش بی تربیته  بچه اش شیطونه  یا بچه اش کثیفه


دلم یه بغل گنده می خواد که اول منو تو خودش جا نده و بعد بیرونم کنه که دوستای جدید باعث بشه منو یادش بره  دلم گردش م یخواد با دوستی که منو بفهمه قضاوتم نکنه بهم وصله نچسبونه از مهربونی هام سو استفاده نکنه و نگه عجب خر خوبی  یه کم سواری می گیرم بد  میگم هررری


دلم گوشی می خواد که بی اینکه نصیحتم کنه فقط بشنوه  دوستم داشته باشه بی هیچ شرطی دوستم داشته باشه




اگه شما دوستای مجازی هم نباشین که خیلی وقت ها بود که بریده بودم 


پ ن  نسرین کاش هیچ وقت به عنوان یه دوست تو زندگی ام پیدات نمیشد


پ ن  منظور از این پست دوست زمینی بود وگرنه همه ما یه دوست داریم که بی هیچ منتی به حرفمون گوش میده



نظرات 10 + ارسال نظر
کوچولو عیسی دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:30 ب.ظ

میدونم که این دوستی که میخوای دلت میخواد نزدیکت باشه
از مجازیت خارج بشه و تو دیدت باشه
البته در مورد اونش هم حرفی ندارم کارمون را درست کنی میاییم پیشت و میشم برات یه دوست سفارشی
اگه از راه دورش را هم قبول داری همه جوره در خدمتیم

شما که جای خود داری

ولی همونی که گفتی

فیزیکی می خوام

نگین دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:42 ب.ظ

دوست خوب پیدا کردنش خیلی ساده است ...
فقط کافیه چشامون و باز کنیم و خوب ببینیم . سخت نگیریم و خودمون هم یه دوست خوب باشیم ...
البته ذات آدما اینه که همی شه اول ا همه به فکر خودشون باشن و بعد بقیه ...
امیدوارم یه دوست خوب خیلی سریع پیدا کنی
آپم

نگین دوشنبه 14 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 05:43 ب.ظ http://www.mininak.blogsky.com

راستی یادم رفت بگم
شما یه دوست خوب داری ...
سها کوچولو :)

ع.خ سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:19 ق.ظ http://www.jump.blogsky.com

دوستی یه رفلکته ...یعنی عکس العمل خوشایندی که ما از طرف مقابلمون بنا به رفتارمون میگیریم و یه چی دیگه هم هس که تو نمیتونی یه جواهر رو بگیری کف دستت و توقع صدمه به اون رو نداشته باشی...باس ازش مراقبت کنی حتی با بدجنسی...این یه سیاسته که تو جوونی به آدم نمیچسبه...اما اگه همه چی صادقانه و با صلح و صفا بدست میومد اصلا وضع دنیا الان این بود؟ من میگم راه بهشت از جهنم میگذره...نه این که من بگم...شنیدم...قبولیدم :-)..البته نهایتا اون احساسها و تعهدات قدیم انگاری رفته زیر بیس سال خاک...در بیاد آیا..چی بگم...نمیشه که تنها موندو دس رو دس گذاش

م.بصیر سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:23 ق.ظ

یاد یه خاطره ای افتادم برات بگم تا بدونی ک اگه یه زمانی تو غربت هستی و به سها سخت میگیری و دعواش میکنی و بعد از یه مدت پشیمو میشی..اینها همه نشونه نگرانی ات هست برای اینکه سها جا اینده ی خوبی در انتظارش باشه...

این خاطره رو میگم ت هم یه خورده بخندییی و هم ی نکته رو بگیرری که همه ی مادرهای دنیا اینجوری که تو میگی هستن:

خانمی که شما باشید ما در عنفوان نوجوانی خیلی بچه سرتقی بودیم::D
یک روز گرم تابستانی دوچرخه رو ورداشتم رفتم بیرو یه گشتی بزنم تا شب طول کشیدو هوا داشت یواش یواش تارریک میشد....که این زن همسایه مونو دیدم ...رباب خانم اسمشه ...خلاصه این برگشت بهم گفت بچه برو خون هوا تاریک شده..بعد من یه نگاهی کردم بهش گفتم بر بینیییمممم بابااااا به تو چه....مگه فضولی:D
خلاصه بعد از گردش برگشتم خونه مادرم با یک حال مهربانانه واومد جلو گفت برو حیاط پاتو بشور...ماهم بچه حرف گوش کن رفتیممممم نگو که در این رفتن نقشه هاستتتت
بعد داشتم پامو میشستم یه دیدمممم به بهههه مادر با شلنگ امد:D
و خلاصه از خجالتمو ن درومددداینقدر زد منو که چرا به این زن همسایه پرروووییی کردم...

خلاصه الان که فکر میکنم میبینم شاید او لحظه دعوا کردن و زدن من به پروییی من فقط نفرتم رو افزایش داد ولی الان حداقل ین برام مونده که هیچوقت سبت به هیچ کس دیگه با پرویی جوب بالا ندم...

م.بصیر سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 ق.ظ

خب بگذریمم زیاد حرف زدممم
امیدوارم که هر جا ستی موفق باشی... اگه دیدی نظر نمیدم برخی اوقات دلیل بر خوند پستها ت نیست
دلیش اینکه تو شرکتی ک کار میکنم این شماره زیر پستهات برای ارسال فیلتر شدهههه و هیچ شماره ای نیست که بتونم وارد کنم بنابرین هیچی نمیتونم ارسال کنم

برخی وقتها میام کافی نت و یهوییی از خجالتت در میام
راستی ایمیلی که بهم دادی فکر کنم مشکل پیدا کرد هر مطلبی میفرستم پیغام عدم دریافت برام دلیور میشه...

موفق باشید

بانوی نیمه شب سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 ب.ظ http://www.midnight-lady.blofa

درود
عزیزم گمون کنم باید سفارش بدی کارخونه برات بسازن!

وبلاگ بانو با بخش جدیدی به اسم "جزعبلات الاجمالیه" به روز میباشد

علی سه‌شنبه 15 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:31 ب.ظ http://omidvar.blogsky.com

دوست خوب. باید توی ذهن خودت دنبال دوست خوب بگردی. من برگشتم. ولی شاید یه تغییری توی مدل نوشتنم بدم. شاید هم اصلا ننویسم. میدونی دلخوشی من نظراتی بود که دوستان برام می نوشتند. همونها تشویقم میکرد. دیگه مطلبی ندارم که نظری داشته باشم.

منصور کبیر چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:56 ق.ظ http://balatarim.mihanblog.com

سیلامز
همرو خوندم....مطلبایی که رو صفه بودو خوندم!
یعنی این دوستی که میگی هست؟؟!
اگه هست یکیم واسما جور کن
ولی نینا جون از دستت دلخورم ... دوست به این خوبی(خودمو میگم) مگه چشه؟؟!
همه این کارارو منم میکنم ...فقط اون بغل کردنو نیستم....که اوووووووو زشته واسمون حرف در میارن
میگن این کبیر چقد جلفه!
ولی تو خیجججججججججا نمیتونی دوستی مثه من پیدا نمیکنی!!!

پیامبر گمراه یکشنبه 20 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:25 ب.ظ http://aprophet.blogsky.com/

نینای عزیز
خوش به حال تو که می دانی و فهمیده ای که از خودت چه می خواهی
این یعنی تو خودت را کنکاش کرده ای .
علایق ، خواسته ها و نیاز هایت را شناخته ای
شاید خوبی غربت وتنهایی در کنار رنج های آن ؛ در همین باشد ؛ نه؟
که به انسان فرصت تعمق ، بهتر فکر کردن و نو شدن را می دهد .
نینای عزیز دل نوشته هایت زیبا بود و فریاد می زد و می زند درد تنهایی ما آدمها را.
دریایی که به راحتی فرصت ِمستی و غرق شدن در آن پیش نمی آید و ما به نمی ، یا قطره ای از آن دلخوشیم.
به امید دیدار چنان دوستانی.








برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد