استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

خاک بر سرمن احمق که یه عالم خسته گی به جون خریدم کلی دونده گی کردم کلی از وقت این بچه طفل معصوم زدم کلی خودم رو اذیت کردم یه عالم انرژی گذاشتم من احمق که وقتی از در مییای تو مهمونی خونه من بهت خوش بگذره


برا پسرت غذای جدا درست کردم برای دخترت یه جور دیگه که هی عق نزنه از بوی مرصع پلو بعد میری اینور اونور میشینی میگی این زن سعید خیلی ریخت و پاش می کنه وقتی میری خونش

همه پول شوهره رو غذا پخته بود برا ما


احمق بی مغزی بودم من که نمی دونستم عجب مار افعی مییاد تو خونه ام دلم ترکیده به خدا از غصه


دارم دق می کنم از ناراحتی  راست می گفت پسر خاله ا م که تو غربت آدم از تنهایی به گربه می گه دایی


راست می گفت و ای دارم دق می کنم 

نظرات 7 + ارسال نظر
علی چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 07:15 ب.ظ http://omidvar.blogsky.com

به این فکر کن که یه تجربه خوب جدید گیر آوردی توی شناخت آدمها. اینجوری شاید کمتر از دستش حرص بخوری. شاید بنده خدا فهمش همین قدره دیگه. خدا هم از هر کسی به اندازه فهمش انتظار داره. سری بزنی به من خوشحال میشم. باور کن نمی گم همه پول شوهر رو خرج اینترنت کرده. [خنده]

رضا چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:07 ب.ظ http://www.pelleh.blogfa.com

مرسی. وبلاگ خودته. هر اسمی دوست داری. می آم و می خونمت و البته الان من در ایران هستم .
شاد باشی

اشکال نداره

هر جا هستی شاد باشی

ما حرفی نداریم که

پس همون اسمی که رو وبت هست رو می ذارم بهتره

امید چهارشنبه 16 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 11:00 ب.ظ http://faith.blogsky.com

دور از جونت مامان نینای مهربون
من که از قدیم الایام می گفتم نسرین خره، خوب خره دیگه.
دستای مهربونتو که اینهمه زحمت کشیدی می بوسم.
تازه اگه درست یادم باشه این نسرین همونه که شوهرش خیلی دسته گل بود دیگه؟ که رمز ایمیل و ...
آره؟
میدونم که نمی تونم کاملا احساست رو درک کنم، اما امیدوارم همیشه دل مهربونت شاد باشه و لبت پر خنده
سها جون رو ببوس

جیغ پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 12:29 ق.ظ http://jootiii.blogsky.com

عزیزم خودتو ناراحت نکن اون لیاقت نداشته که این همه خوبی ببینه...اون چرا نگران پول شوهره تو هست...بی خیال از این به بعد اومد نون خشکم نزار جلوش
دفعه دیگه وقتی اومد یه دونه کیک خشک که به زور از گلو میره پایین با یه قهوه بزار جلوش نه قهوه هم نزار قهوه خوشمزه هست یه اب میوه ی بدمزه ی ارزون قیمت براش بزار بعدشم بگو شرمنده تو غربت باد پولمونو جمع کنیم.... حالش جا میاد.....رک باش مامانه منم قبلن حرص میخورد از اینجور حرفا ولی از وقتی که من و آبجیم بزرگ شدیم و جواب میدیم حرف و حدیثا کمتر شده چون ما مقابله به مثل میکنیم.




میگم اون شعر مادونا می دونی اسمش چی بود؟ اینقدر فکر کردم ولی یادم نمیاد....

نه اسمش رو نمی دونم ولی شاید پیداش کردم تو یوتویوپ

کاش منم یه دختر داشتم مثل تو هی جواب همه رو میداد ولی می دونی این خانوم بی نهایت بی ادبه و همه از دستش ناراحتن و هیچ کس جز من باهاش رابطه برقرار نکرد

مثلا دلم براش سوخت واقعا که خیلی حماقت کردم

منصور کبیر پنج‌شنبه 17 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 06:27 ق.ظ http://balatarim.mihanblog.com

خدا بهت صبر عطا فرماید( آیکون بخشیدن )

یه دوست جمعه 18 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 10:14 ق.ظ http://namehaye-doostane.blogfa.com

ناراحت نباشید این مهمونتون بوده که ظرفیت این همه محبت رو نداشته.
من که فک میکنم به هنرمندی شما حسادت کرده. خوبیش اینه که متوجه شدید چطور آدمیه . ومیتونید ارتباطتون رو باش قطع کنید.

اره

ولی راستش انقدر بی ادب و گستاخ هست که فکر می کنم اگه بخوام رابطه ام رو باهاش قطع کنم بره و پشت سر من بد گویی های زیادی کنه

شهرزاد شنبه 19 تیر‌ماه سال 1389 ساعت 09:32 ب.ظ

شهرزاد
خودت داری می گی بی ادب وگستاخ به نظرت ارزش ش رو داره؟.خوب راه بندازه.........

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد