استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

دوازده خرداد ایران و اول ماه دیگه ما میشه تولد پسر کوچولوی دوست داشتنی دو ساله من


از الان درگیر کارهاش هستم امروز هم با گردن کلفتی و کلی گریه زاری باباش مجبور شد هدیه تولدش رو زودتر براش بگیره


یه کدوم از دوستان گرامی لطف کنه سایت آپلود عکس بهم معرفی کنه  بتونم عکس پسر جون رو با هدیه اش بگذارم براتون 


احتمال زیاد هم تولد امسالش رو تو خونه نمی گیرم چون واقعا جون آدم در مییاد با این همه کار که ما ایرانیها عادت داریم برا خودمون درست کنیم


توی مک دونالد برگزار می کنم یه نهار  و یه زمین بازی هم داره که بچه ها بازی کنن  برای بزرگ تر ها هم کافی میدیم با کیک


البت امسال کیکش رو خودم میپزم چون پارسال کیکش فقط خوشگل بود و اصلا مزه خوبی نداشت و کلی هم پول پاش دادیم


همین دیگه


یکی بیاد کمک کنه لوبیا سبز خورد کنم بادمجون پوست بکنم سرخ کنم بزارم فریزر چون زمستان از راه رسید دل بندان من

آه خدا می ذاشتی از نوشتن پست قبلی یه چند ساعت می گذشت بعد جو باتلر مییومد میگفت فردا ساعت سه open home  هستش که من بد بخت حتی باید داخل سه تا کمد دیواری ها رو هم تمیز کنم


حتی باید گاراژ رو هم بشورم و دستمال بکشم  و حتی باید حمام شیشه ای ام را برق بندازم  خدا


من گفتم حال ندارم چرا هر وقت می گم حال ندارم کار کنم اینجوری میشه

چقدر خوب است که انسان این موجود دو پا بی خیال همه کارهای خانه بشود خانه اش را گند بردارد ولی برود الواتی و گردش دو نفره با دوست ایرانی اش هی تو حراج های بزرگ روز مادر خرید کند و کیف کند که مثلا یک شلوار پنجاه دلاری را بیست دلار خریده و یک بلوز سی دلاری را نه دلار


بعد چقدر خوب است بیاید خانه به صورت سر پایی نهار بخورد روی کابینت سس مایونز بریزد ولی محل ندهد و یک نان درسته را با سه برگ کالباس بد مزه نوش جان کند و همینجوری هم که دارد نهار می خورد پای کامپیوتر بنشیند و هی از این سایت به سایت دیگر بپرد


بعد هم با دوستش چایی بخورد و با دوستش هم هیچ رو در بایستی نداشته باشد  از این که خانه اش کثیف باشد


خیلی خیلی کیف میدهد

<<دانلود>>


آخرین سنگر سکوته
حق ما گرفتنی نیست
آسمونشم بگیرید
این پرنده مردنی نیست
آخرین سنگر سکوته
خیلی حرفا گفتنی نیست
ای برادرای خونی
این برادری تنی نیست

موج دستای من و تو
دست دریارو گرفته
عکس تو با سرمهء خون
چشم دنیارو گرفته

ماکه از آوار و ترکش
همرو بجون خریدیم
تو بگو همسنگر من
ما تقاص چی رو میدیم

آخرین سنگر سکوته
حق ما گرفتنی نیست
آسمونشم بگیرید
این پرنده مردنی نیست
آخرین سنگر سکوته
خیلی حرفا گفتنی نیست
ای برادرای خونی
این برادری تنی نیست

امروز با وجود اینکه داشتم از خستگی ناشی از مهمونی اجباری روز پیش می مردم  کلی کار کردم


یعنی الان خونه رو ببینی حس می کنی دقیقا منفجر شده   ولی تو کابینت هام  با لاخره تمیز شد


البته یه دو روز ممکنه نظمش حفظ بشه  چون از اونجایی که سها خان عاشق قابلمه در قابلمه


بشقاب و استکان و ایناست و در کابینت بنده هم با یه اشاره جناب سها خان بازمیشه و هر کلکی سوار کردیم که نتونه در ها رو باز کنه نشد  اینه که من الان یه ساله کابینت هام مثل کمد آقای ووپی هستش


ولی خب حالا امروز و فردا که تمیزه  تا حالا بعدها یه فکر ی می کنم  الان مهمترین چیز در یخچاله که یاد گرفته تازه گی ها بازش می کنه و تمام محتویاتش رو خالی می کنه و بعد با اون باسن کوچولوش میره تو یخچال میشینه و از اینکه نشیمن گاهش خنک میشه کیف می کنه و از اون لبخندهای ناز میزنه که باعث بشه هیچی بهش نگم


بعد هم که براش توضیح میدی که مامی این کار درستی نیست و اینا مثل پرفسو رها نگات می کنه و سرش رو تکون میده و میگه آهان


ولی باز کار خودش رو انجام میده


خلاصه که روزگاری داریم ما  هم قشنگه هم خسته کننده  گاهی

 

دیروز هم  هی میگفت مامی  میگفتم چیه گلم  میگفت  لاوو  love    اینو تازه از مهد کودکش یاد گرفته


تو یه داستان که براش خوندن و اون فکر کنم فهمیده معنی اش چیه شاید که دم به دقیقه بهم میگه


البته فقط به من میگه و باباش رو تحویل نمیگیره  اسم شوهرجان رو هم گذاشته باباش   چون بیشتر وقتایی که همسر محترم خسته از سر کار مییاد میگم ااااا  باباش اومد  سها هم فکر می کنه اسم سعید باباشه



حالم بده هر لحظه که یاد حرفات مییفتم و اشکهایی که با اینکه نمی دیدمشون ولی میدونم که مثل همیشه گوله گوله پایین میریزن از چشمای نازت  عزیزم  سرم به دوران مییفته


گلم میگی دیگه خسته شدی دیگه بریدی می گی از بس سبزی پاک کردی از بس در و دیوار خونه مردم رو سابیدی  رگ سیاتیکت گرفته  ده ساله عزیزم گلم دوست خوبم  ده ساله داری این کار ها رو میکنی که یه زندگی پاک و شرافتمندانه داشته باشی 


چند سالته مگه بیست و هفت سال  باید انقد ر بد بختی بکشی توش با این بچه کوچولوی مریضت که هر مریضش رو دوا می کنی یکی دیگه سرک میکشه از تو بدن نحیفش 


بد بختی که از شوهر نادون و دهاتی ات میکشی که عقده ای انقدر که کار نمیکنه  که حتی برای طلاق دادنت ازت پول می خواد که حتی برای صد هزار تومن لنگی


می گی نینا دستام سیاه شدن و چروکیده می گی انقدر زشت شدن که دستکش می پوشم وقتی می خوام برم بیرون 


می گی کمیته  امداد هم بهت وام نداده که بتونی کاری از پیش ببری  حتی برای دوا درمون محسن بهت هیچی ندادن


من  یکه و تنها چند بار می تونم چقدر میتونم بهت کمک کنم  از خدا می خواستم حد اقل یه پول حسابی می رسوند حد اقل  چند میلیون بهت می دادم بری یه خونه برا خودت دست و پا کنی که از شر صاحب خونه طمع کارت راحت بشی


من چه کار کنم برات دوست دوران کودکی


فقط دارم برات اشک میریزم  من اینور دنیا   تو اونجا   این کمک های مالی کوچولو هم که دردی ازت دوانمی کنه


لعنت به این روزگار



پ ن  امروز فقط خبرهای بد شنیدم   خبر  مرگ بچه عباس که بعد نه سال سرطان دیگه خوب نشد  و پدر و مادرش رضایت دادن دستگاههای حیاتی اش رو قطع کنن و بزارن به آسایش برسه


خدای من دل هیچ کس رو اینجوری غمگین نکن

کاش می فهمیدی که بارون اومده زنگی که برای عبور قطاره اتصالی کرده داره دینگ دینگ می کنه و قطاری در کار نیست که ببرمت روی کولم از تو پنجره خونه رد شدنش رو ببینی سها جان که انقدر نیای دستم رو بکشی و نق بزنی و جیغ بزنی و منو بزنی و بخوای به زور منو از پای کامپیوتر بلند کنی برای دیدن قطار که شکر خدا هیچ وقت هم برات تکراری نمیشه