استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم

استخوان های دوست داشتنی

گاهی که می شکنم



نور سرک می کشد


ظهر ها


ا ز بین پر ه های تهویه زیر زمین


چه اصراری دارد


چنین رقصان امید ار


به تاریکی ببخشد

با هاش تو شوی حیوانات دوست شدم  همون شویی که بهتون گفتم همه حیوانهای کارتون های دوران کودکی رو توش دیدم


یه سلام و احوالپرسی مختصر باهاش کردم اون روز و ازش پرسیدم عسل فروشی هم داری


اخه غرفه زنبور عسل برای اون بود


اسمش وی ویت  با لبخند گفت اره یه چند هفته دیگه به این شماره زنگ بزن


خلاصه چند هفته بعدش شد دیشب


بهش زنگ که زدم  و گفتم برای گرفتن عسل می خوام برم پیشش گفت من پنج کیلو دیگه بیشتر ندارم


فردا هم نیستم


اما پنج کیلو رو می گذارم تو صندوق پست  بیا پولش رو بگذار و برش دار


یه آن تعجب کردم گفتم  خب از کجا می تونی اعتماد کنی که من پولش رو می گذارم


گفت خب  اگر نذاشتی  لابد نداشتی  که بگذاری  بعدا مییاری برام مهم نیست


اصل قولی که بهت دادم و عسلی که باید به دستت برسه


با این حرفش حتی اگر بد ترین آدم و شیطان صفت ترین آدم روی زمین هم بودم محال بود که بخوام سرش کلاه بگذارم


غرض از نوشتن  این مطلب هم چیزی نبود بجز اینکه بگم ادمها اگر اعتمادی بینشون نیست خودشون مقصرن


به هم اعتماد نمی کنن همش می ترسن سرشون کلاه بره  نمی گم نمیره شاید تو ایران عمرا یه همچین اتفاقی بیفته که طرف با یه سلام و احوال پرسی انقدر بهت اعتماد کنه


نمی گم صد دلار پول چیزیه   که اعتماد کردنش هم بزرگ باشه ها نه منظورم نفس عمله


تو همه جای این کشور  این اعتماد جاریه  مثلا وقتی میری جاده های بیرون شهر می بینی تابلو نوشته گل رز شاخه ای مثلا یه دلا ر


بعد که میری بخری می بینی یه سایبونه  یه چتر بزرگ روی گلها و یه قلک که باید یه دلار توش بندازی و یه شاخه گل برداری


حس خوبی که بهت منتقل میشه حس خوبه اعتماده می فهمی چی میگم


شاید تو بتونی یه شاخه گل برداری پول هم نندازی اما عمرا اگر عذاب وجدان لحظه ای راحتت بگذاره



به امید روزی که ایران انقدر پاک بشه  




این روزها حوصله خودم را هم ندارم چه برسه به یه بچه زر زرو  ( منظور از بچه زر زرو بچه ایست که تمام طو ل روز دهنش بیست سانت باز باشه و اشکهاش هم مثل رو د خانه سر ازیر باشه )


این شربت چرک خشک کن هم که همه جای ما رو خشک می کنه تا تموم بشه  اینقدر هم که این پسره بدش می یاد از این شربت   بد بخت میشم سه وعده تو روز باید گریه و پشتک و نیشگونهاش رو تحمل کنم و دهنش رو با قدرت تمام  بگیرم یه وری که این شربت رو بخوره


باور کنید قدر نشناسه این بچه باید استامینفون ( املائ اش درسته یا نه )  ایران رو بخوره که مثل زهر ماره  تا آدم بشه نه این شر بتها که مزه توت فرنگی و موز میده که


اصلا به قول یه آدم بی تربیت  که من نیستم فقط یه نقل قوله که می گفت خر چه داند قیمت نقل و نبات


خداییش انقدر اذیتم کرده خسته شدم فقط کاش زودتر خوب بشه که دیگه انرژی ام آف شده


امروز هم xmas day  بود


میهمان داشتم  جای همه خالی کباب کوبیده و جوجه و برگ دادیم برای نهار


یه جورایی بیشتر به مناسبت تاسوعا بود خب


اصلا انگار همه چی مون قاطی شده اینجا به خدا   از این ور محرمه از این ور کریسمس نه می تونی شاد باشی نه می ذارن غمگین باشی


دیشب یه صندوق جواهرات از دوستم لیز ( همان خانوم مهربون انگلیسی که باهاش دوست شدم ) برای کریسمس هدیه گرفتم


منم براش کلی خرید کرده بودم که بهش هدیه دادم  البته چون خیلی خریدم زنانه بود نمی شه اسمش رو گفت


برم به این بچه برسم داره دوباره نق نق هاش شروع میشه


خدا شب بشه این زود بخوابه مخم زگیل در آورد انقد ر غر غر کرد


چه استادانه


سرت را بالای نی می فرستد



این مداح جوان



پاکتش را بدهید



در مجلسی دیگر


نی ها منتظرند



  نمی دونم چرا عقربه ها نمی چرخن زود شب بشه بهت زنگ بزنم ببینم چی شد

مینو خواهرم زنگ زده با بی حالی ناشی از خوردن قرص آمی تریپ تلیین جوابش رو میدم  دهنم کش می یاد


ذهنم کش مییاد  کل کلماتی که می خوام بگم هم هی کش مییان و تو دهنم نمی چرخه انگار می 


فهمه میگه چیزی شده  دلم می خواد بزنم زیر گریه بگم آره  بگم سه ساعته بدون بچه و شوهر بلند


شدم رفتم  تو پارک نشستم  رو بروی نیلوفرهای آبی و برای اردکهایی که به هوای غذا اومدن پیشم


کلی درد و دل کردم و اشک ریختم



  می خواستم بگم دلم می


خواد الان تو بغلت بودم زار میزدم ازاین همه تنهایی  دلم خیلی چیزا می خواست بگم     اما با همون


بغض و با همون کلمات کش دار گفتم  نه هیچی سرم فقط درد می کنه هیچی نیست به جان


تو   بعد تودلم گفتم به جان خودم عزیزم  جان تو عزیزه گلم


هنوز هم گیجم  یکی نیست بهم بگه بابا قرص رو یکی می خوره که حد اقل بتونه تا ظهر فرداش


بخوابه نه توو که ساعت شش صبح بیدار باش داری  تا شب


دیوونه شدم به خدا


یه زمانی یه وبهایی رو باز می کردم میدیدم همش از غم و دپرسی نوشته حالم بد میشد الان


خودم اینجوری شدم


انگار می نویسم سبک میشم انگار این آشغالهای مغزی منه که باید تخلیه بشه


انگار وقتی تخلیه میشه حس خوب درد دل کردن با یه همراز بهم دست می ده  


حالا هم که دیگه حالم بد تر شده  می دونید چرا چون عدم سو پیشینه آقا اومده اما برا من نیومده


یعنی آخر بد شانسی ها


یعنی آخر بد بختی  یعنی معلوم نیست کی بشه برگردم یه کوچولو خانواده  رو ببینم   تو فکر اینم که اصلا موضوع ایران هم به کنار باشه تا وقتی پرمیننتی منو ندن اصلا اینجا به درد من نمی خوره


نه می تونم کلاسی برم نه می تونم کاری برا خودم دست و پا کنم  چون تازبانم قوی نباشه نمیشه


کلا مشکل خوردم شدید




بیکاری هم بد دردیه

شده تا حالا انقدر کار داشته باشی که ندونی کدوم رو زودتر انجام بدی بهتره


شده در عین اینکه انقدر سرت شلوغه و اگر بچه داری بچه ات هم کم و بیش مریضه و هی نق بزنه به جونت تو به سرت بزنه یه کاری بکنی


یه حرکتی که خوشحالت کنه  یه کاری که شاید هزار مرتبه زحمت داشته باشه برات اما به جاش فقط خوشحالت می کنه


دوستان این مقدمه فقط به خاطر این بود که روم نمی شد بازم برم سراغ ماجراهای من و آشپز خونه ام


می دونید که نینا سر گرمی دیگه ای فعلا البته بجز آشپزی نداره و اینکه کلا ماها که اینور دنیاییم خب حسرت خیلی چیزها رو تو دل داریم که بنده به شخصه نمی ذارم یه دونه اش حتی تو دلم بمونه


من یه ساله هوس فالوده کردم


شدید ها


یعنی وقتی یادش می یفتادم یه دفعه بوی گلاب و شربت آب لیموی مغازه فالوده دایی می پیچید تو دماغم


بعد دلم یه چند دقیقه ای ریسه میرفت و بعد که میدید خبری نیست بی خیال میشد


امروز داشتم تو اینترنت می گشتم یه دفعه به سرم زد بگردم ببینم طرز تهیه فالوده داره یانه

دیدم داره اما خیلی سخته


یه دفعه ازاونجا که خدا با آدمهای شکمو یاره  یه مطلبی خوندم در مورد درست کردن فالوده با رشته نودول برنج چینی


گفتم امتحانش که ضرر نداره


رفتم رشته اش رو گرفتم و اومدم و آستین همت رو بالا زدم و جاتون واقعا خالی بعد از پنج ساعت


فالوده ام آماده شد و ا ز قضا مهمان هم برام رسید و همه خوردن  و هی گفتن بابا دمت گرم


چی کار کردی تو


جگرمون حال اومد خداییش  و منم کلی ذوق کردم  خودم هم فکر نمی کردم موفق بشم اما شد م


این پست محتوای خاصی نداره اما از بس خوشحالم که بالاخره فالوده نو ش جان کردم گفتم بنویسم همه در شادی ام شریک بشن

 فروش

صُب زود
وقتی که باد
تو کوچه صداش میاد
می رم و فوری درو وا می کنم
داد میزنم :
- آی نسیم سحری !
یه دل پاره دارم
چن می خری ؟
  

عمران صلاحی 


پ ن  تمام شعر هایی که اینجا می ذارم از سایت آوای آزاد شعر هست


لینکش هم هست اگر خواستین خودتون سر بزنید


اینجا هوا هوای عیده انگار


همه مشغول خرید کریسمس هستن


همه ایرانیها هم دارن شال و کلاه می کنن برای سفر به ایران


بیچاره من


دلم چقدر خواهرم را می خواهد


و چقدر دلم هوای کوچه مان را کرده


همان کوچه ای که مادر بعد از بیست سال ازش دل کند


و رفت به جرگه آپارتمان نشینها پیوست


و چقدر من رو غمگین کرد به خاطر این کارش


و چقدر دلم می خواهد  مثل اون موقع ها با امیر  برادرم کشتی بگیرم و آخرش هم  به حالت کاملا قورباغه وار روی زمین ولو بشوم


و اندازه یک دنیا آرزو کردم که کاش دیرو ز من هم در مراسم آش پشت پا پزون پسر خواهرم بودم در کنار تمام خواهر هایم


و چقدر آرزو کردم که کاش می شد من هم بچه برادرم رو توی آ غوشم بگیرم وای  از بس که این بچه تو پول و نازه


کاش فقط کمی نزدیک تر بودم به ایران


نه اینور دنیا


دارم از دوری به مریضی هذیان دچار میشم انقدر که در خیالم با خانواده و  عزیزانم حرف می زنم