پسر کو چولو صبح بیدار شده می خواد باسن کوچولوش رو به زور تو بغلم جا کنه و هی همینجوری که پشتش به منه باسنش رو فشار میده تو دلم
بعد دستم رو میندازم دورش می یارمش تو بغلم و ماچش می کنم یه ذره قل قلکش می دم حسابی می خنده و همین جوری که چشمام بسته اس یه دفع عطسه می کنه تمام دستام از آب دهنش خیس میشه بلند میشم تمیزش کنم خشکم میزنه
میبینم شیرینی نارگیلی برداشته داره میخوره وقتی عطسه کرده آب دهنش پره از شیره شیرینی نارگیلی و تکه های کوچیک پودر نارگیل
ناچار میشم بلند شم و برم دستام رو بشورم صبحانه اش رو میدم نپی اش رو چنج می کنم سریع در رو باز کرده می گه ماما بای سی یو سون
این رو تازه یاد گرفته از مربی اش
در رو هم که یاد گرفته باز می کنه دیگه نمیشه جلو دارش بود می دووئه میره سراغ همسایه ایرانی ام ( گفته بودم یه همسایه ایرانی برام اومده خیلی انسانهای خوبی هستن همسرش استاد دانشگاه اراکه و اومده اینجا یه هفت هشت ماه فرصت مطالعاتی داره و بعد بر می گردن ایران
سها هم بی چاره شون کرده خودش رو انقدر براشون لوس می کنه که اگر نره خونشون هم مییان دنبالش
خلاصه که انقدر منو دوونده دنبال خودش که دارم از پا می افتم انقدر هم شیرینی نارگیلی خورده که تو پی پی اش هم نارگیل بود ( یعنی با چشم غیر مسلح هم می تونستی نارگیل ها رو ببینی
خب حالا نمی خواد حالت به هم بخوره بعد ها خودت تجربه اش رو به دست مییاری با بچه ات
الان هم خوابیده منم یه استراحت می کنم بعد از ظهر قراره بریم تنیس بازی کنیم اگر خدا بخواد
یه کم این کالری ها ی انباشته شده رو بسوزونیم
دارم به چهره ام نگاه می کنم تو آیینه انگار خیلی از اون سالهای پر طراوت گذشته متوجه چروک های
ریزی میشم که انگار تازه تازه دارن خودی نشون میدن کناره های چشمهام و این حلقه سیاهی که پایین چشمهایم بسته شده و اصلا انگار من اون نینای مثال زدنی چند سال پیش نیستم چرا چی باعث شده اینجوری بشم چرا پوستم دیگه زنده نیست من که هر کاری برا سلامتی اش انجام میدم
چرا همش حس می کنم که یه لایه غبار زرد رنگ پوستم رو پوشونده چرا همش حس می کنم خواستنی نیستم مثل اون وقتا چرا فقط وقتی آرایش دارم از خودم راضی هستم
یادمه اون وقتا چقدر به همین پوست بدون لک و شفاف می نازیدم به هیکلم هم همینجور به همه چیزای زیبایی که بدنم داشت شاید به رو م نمی یوردم اما خوشحال بودم که خوشگل و خوش هیکل هستم
اما الان پیش خودم میگم بابا اصلا انگار هیچی این دنیا دوست داشتنی نباید باشه یعنی خیلی زود از دست میره
خیلی زودتر اون چه تصور کنی
داشتم یخچال رو تمیزمی کردم و تو این فکر بودم که چقدر خسته ام و حوصله ندارم ولی مجبورم تمیزش کنم ( که دقیقا تو این موقع هایی که حوصله ندارم خدا یه کاری می کنه یه چند ساعت اضافه تر از معمول هم رو پا باشم
داشتم می گفتم آخرین طبقه رو جابه جا کردم که دیدم تلفن زنگ زد یکی از دوستامون بود که می گفت بیاید شوهرم عصبانی شده خونه و بچه ها و اسباب اثاثیه رو ترکونده
رفتم دلم به حال بچه سوخت انقدر بیچاره رو با مشت زده بود تو کتف هاش که نمی تونست تکون بخوره حالا خوبه بچه نمی ره شکایت کنه اگر بره که راحت یه سال زندان به باباش هدیه میدن
براش ماساژ دادم و دیدم بچه اصلا خیلی ترسیده البته تقصیر خودش هم بوده کتک خورده ها یه کم زیادی سر به سر می زاره اما خب اینجوری بچه رو نمی زنن که
به باباش هم گفتم من پسرت رو میبرم هر موقع دیدی جاش خالیه بیا ببرش حالا هم پسرش خوابیده و من منتظرم بیدار بشه براش صبحانه درست کنم
پ ن گاهی آدمها خیلی خودخواه میشن انقدر که یاد بچه گی های خودشون نمی یفتن که دهن پدر و مادرشون رو رسما آسفالت کرده بودن مخصوصا این که حتی شب هم وسط پدر و مادرش می خوابیده