-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 دیماه سال 1388 16:41
یه دو روز نبودم انقدر دلم برا وبلاگ تنگ شده بود که نگو الان هم به خستگی و کوفتگی ناشی از سفر کوتاهم نشستم نظرات رو خوندم جاتون خالی رفته بودیم بهشتی که تو ایران هی وعده اش رو نسیه می دادن اینجا نقدی دریافت کردیم رفته بودیم همنر اسپرینگ یه جایه که آبهای معدنی داره نه البته اصلا شبیه به سرعین اردبیل و محلات ایران نیست...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 دیماه سال 1388 23:45
می گویند مرا آفریدند از استخوان دنده چپ مردی به نام آدم حوایم نامیدند یعنی زندگی تا در کنار آدم یعنی انسان همراه و هصدا باشم می گویند میوه سیب را من خوردم شاید هم گندم را و مرا به نزول انسان از بهشت محکوم می نمایند بعد از خوردن گندم و یا شاید سیب چشمان شان باز گردید مرا دیدند مرا در برگ ها پیچیدند مرا پیچیدند در برگ...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 9 دیماه سال 1388 16:19
شکایت نمی کنم، اما ایا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب، دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟ نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان! به اندازه زنگی... واقعاً نشد؟ واقعاً انعکاس ِ سکوت، تنها حاصل ِ فریاد ِ آن همه ترانه رو به دیوار ِ خانه ی شما بود؟ نگو که نامه های نمناک ِ من به دستت نرسید! نگو که...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 دیماه سال 1388 00:31
من غروب ساحل زیبای اقیانوس آرام بالای بلند ترین تپه سامنر تمام شهر و اقیانوس زیر پاهامه چشمام رو می بندم نفسی تازه می کنم و از صمیم قلب آرزو می کنم که ایکاش اینجا همین شکلی که هست بود فقط نامش ایران بود
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 7 دیماه سال 1388 00:05
آن بهار و این بهار آن زمان ، از شاخسار ترد سیب نو بهار مهر و شادی می دمید . از زمین زنده ، آوند گیاه خون گرم زندگانی می مکید . شوق پنهانی به دل می آفرید باد نمناک بیابان های دور ، ذره هایش در مشامم می نشست بوی زن می داد و بوی خون شور . طعم سوزان سحرگاه سپید درد را می کشت و شادی می فزود . نور نیروبخش خورشید بلند خواب...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 دیماه سال 1388 15:46
سلام تو لینک هام لینک اون یکی وبلاگم رو که خبرها توش آپ میشه گذاشتم اسمش هم آخرین اخبار هستش می تونید دوست داشتید سر بزنید آدرسش هم adington.blogfa.com
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 دیماه سال 1388 20:48
مرده شور آن چشمانت را ببرد که از این همه آبی دریا فقط لکه های نفتش را پذیرا شده است
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 دیماه سال 1388 20:46
از بس از کجراهه ها رفتم کج منشان شدند استادم
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 دیماه سال 1388 20:45
نور سرک می کشد ظهر ها ا ز بین پر ه های تهویه زیر زمین چه اصراری دارد چنین رقصان امید ار به تاریکی ببخشد
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 5 دیماه سال 1388 20:36
با هاش تو شوی حیوانات دوست شدم همون شویی که بهتون گفتم همه حیوانهای کارتون های دوران کودکی رو توش دیدم یه سلام و احوالپرسی مختصر باهاش کردم اون روز و ازش پرسیدم عسل فروشی هم داری اخه غرفه زنبور عسل برای اون بود اسمش وی ویت با لبخند گفت اره یه چند هفته دیگه به این شماره زنگ بزن خلاصه چند هفته بعدش شد دیشب بهش زنگ که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 3 دیماه سال 1388 18:53
این روزها حوصله خودم را هم ندارم چه برسه به یه بچه زر زرو ( منظور از بچه زر زرو بچه ایست که تمام طو ل روز دهنش بیست سانت باز باشه و اشکهاش هم مثل رو د خانه سر ازیر باشه ) این شربت چرک خشک کن هم که همه جای ما رو خشک می کنه تا تموم بشه اینقدر هم که این پسره بدش می یاد از این شربت بد بخت میشم سه وعده تو روز باید گریه و...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 دیماه سال 1388 14:22
چه استادانه سرت را بالای نی می فرستد این مداح جوان پاکتش را بدهید در مجلسی دیگر نی ها منتظرند
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 28 آذرماه سال 1388 15:30
نمی دونم چرا عقربه ها نمی چرخن زود شب بشه بهت زنگ بزنم ببینم چی شد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 26 آذرماه سال 1388 11:52
مینو خواهرم زنگ زده با بی حالی ناشی از خوردن قرص آمی تریپ تلیین جوابش رو میدم دهنم کش می یاد ذهنم کش مییاد کل کلماتی که می خوام بگم هم هی کش مییان و تو دهنم نمی چرخه انگار می فهمه میگه چیزی شده دلم می خواد بزنم زیر گریه بگم آره بگم سه ساعته بدون بچه و شوهر بلند شدم رفتم تو پارک نشستم رو بروی نیلوفرهای آبی و برای...
-
بیکاری هم بد دردیه
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 22:51
شده تا حالا انقدر کار داشته باشی که ندونی کدوم رو زودتر انجام بدی بهتره شده در عین اینکه انقدر سرت شلوغه و اگر بچه داری بچه ات هم کم و بیش مریضه و هی نق بزنه به جونت تو به سرت بزنه یه کاری بکنی یه حرکتی که خوشحالت کنه یه کاری که شاید هزار مرتبه زحمت داشته باشه برات اما به جاش فقط خوشحالت می کنه دوستان این مقدمه فقط به...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 آذرماه سال 1388 16:38
فروش صُب زود وقتی که باد تو کوچه صداش میاد می رم و فوری درو وا می کنم داد میزنم : - آی نسیم سحری ! یه دل پاره دارم چن می خری ؟ عمران صلاحی پ ن تمام شعر هایی که اینجا می ذارم از سایت آوای آزاد شعر هست لینکش هم هست اگر خواستین خودتون سر بزنید اینجا هوا هوای عیده انگار همه مشغول خرید کریسمس هستن همه ایرانیها هم دارن شال...
-
شفیعی کدکنی
دوشنبه 23 آذرماه سال 1388 11:39
به یک تصویر دیدمت میان رشته های آهنین دست بسته در میان شحنه ها در نگاه خویشتن شطی از نجابت و پیام داشتی آه وقتی از بلند اضطراب تیشه را به ریشه می زدی قلب تو چگونه می تپید ؟ ای صفیر آن سپیده ی تو خوش ترین سرود قرن شعر راستین روزگار وقتی از بلند اضطراب مرگ ناگزیر را نشانه می شدی وز صفیر آن سپیده دم جاودانه می شدی شاعران...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 20:50
بالاخره بارید آسمان رو می گویم دیگر که روزها سر به گریبان بود حالا هی ابرهای سپید پنبه ای می آیند و میروند در خیالش که باز فکر های دلگیر خاکستری نکند
-
خوش اومدی عزیزم
یکشنبه 22 آذرماه سال 1388 15:13
بازم یه اساس کشی دیگه خداییش الان قیافه ام همین شکلی شده چون دیدم وبلاگ قبلی ام رو که تازه داشتم بهش عادت می کردم رو بی هیچ دلیلی زدن فیلتر کردن دلیلش هم نمیدونم چی بوده چون بگذرد غمی نیست به جاش این یکی رو افتتاح کردم تا ببینم چی میشه خدا رو چه دیدی شاید برگشتم به همان جهنم بلاگفا که انگار خیلی بهتر از این بهشت کذایی...