-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 13 بهمنماه سال 1388 16:07
دو حکایت از گنجینه ادب پارسی : لطایف الطوایف فخرالدین علی صفی طبیبی را دیدند که هرگاه به گورستان رسیدی، ردا بر سر کشیدی. از سبب آن پرسیدند. گفت: (( از مردگان این گورستان شرم دارم، زیرا بر هر که می گذرم، شربت من خورده است و در هر که می نگرم، از شربت من مرده است! )) - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – - – -...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 11:22
نمی دونم چرا نوشته هام اینجوری به نظر مییاد نمی خوام با نوشته هام شما رو دپرس کنم اصلا از این اخلاق ها ندارم که بخوام کسی رو دپرس کنم من اینجا می نویسم چون نمی تونم بگمشون فقط می تونم بنویسمشون شما هم از قضا دوستای خوبی هستین اینه که می شینین درد دلهای منو گوش می کنین بگذریم امروز به مدت یه ساعت رفتم پیاده روی عجب حال...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 بهمنماه سال 1388 00:35
بهار داره مییاد می خوای بدم درختا رو برات رنگ آبی بزنن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 15:27
پسر کو چولو صبح بیدار شده می خواد باسن کوچولوش رو به زور تو بغلم جا کنه و هی همینجوری که پشتش به منه باسنش رو فشار میده تو دلم بعد دستم رو میندازم دورش می یارمش تو بغلم و ماچش می کنم یه ذره قل قلکش می دم حسابی می خنده و همین جوری که چشمام بسته اس یه دفع عطسه می کنه تمام دستام از آب دهنش خیس میشه بلند میشم تمیزش کنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 بهمنماه سال 1388 15:14
راهروی مهر دور می شوم در راهروی مهرت اینچنین که با کذبگویی نگاهم را لرزاندی درِ خانهء مهرم گشوده بودی و اینچنین ناگاه به من سنگ زدی ببین چگونه مرا از خود رانده ای دور میشوم در راهروی مهرت اینچنین که بی تفاوت ادامه میدهی اینچنین که بی تفاوت ادامه میدهم که هستم در کنارت اما نیستم دور میشوم در راهروی مهرت اینچنین که...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 بهمنماه سال 1388 23:52
دارم به چهره ام نگاه می کنم تو آیینه انگار خیلی از اون سالهای پر طراوت گذشته متوجه چروک های ریزی میشم که انگار تازه تازه دارن خودی نشون میدن کناره های چشمهام و این حلقه سیاهی که پایین چشمهایم بسته شده و اصلا انگار من اون نینای مثال زدنی چند سال پیش نیستم چرا چی باعث شده اینجوری بشم چرا پوستم دیگه زنده نیست من که هر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 22:06
متن سنگ نوشته قبر افراد مشهور متن سنگ قبر پروین اعتصامی آنکه خاک سیه اش بالین است اختر چرخ ادب پروین است گرچه تلخی از ایام ندید هر چه خواهی سخنش شیرین است متن سنگ قبر فروغ فرخزاد من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی واز نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه من آمدی برای من م ای مهربان چراغ بیارو یک دریچه که از آن به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 22:05
عکس : وقتی مادر نیست!
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 09:18
برایت دعا می کنم که ای کاش خدا از تو بگیرد هر آنچه را که خدا را از تو می گیرد. دکتر شریعتی
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 7 بهمنماه سال 1388 09:14
داشتم یخچال رو تمیزمی کردم و تو این فکر بودم که چقدر خسته ام و حوصله ندارم ولی مجبورم تمیزش کنم ( که دقیقا تو این موقع هایی که حوصله ندارم خدا یه کاری می کنه یه چند ساعت اضافه تر از معمول هم رو پا باشم داشتم می گفتم آخرین طبقه رو جابه جا کردم که دیدم تلفن زنگ زد یکی از دوستامون بود که می گفت بیاید شوهرم عصبانی شده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 15:36
http://flashfabrica.com/f_learning/brain2/e_brain02.html سن مغزت رو می خوای بدونی اگر خواستی برو این لینک و تست رو انجام بده واقعا تاسف آوره بگم سن مغزمن چقدر بود
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 6 بهمنماه سال 1388 13:47
چقدر این مرغ های دریایی رو دوست دارم با تمام پر رو بازی هاشون نمی دونم چرا مدلشون رو دوست دارم مدل سماجت شون برای گرفتن غذا از دستت مدل با ز کردن بالهاشون مدل دعوا کردنشون که معلومه از روی قدرت انجام میشه یعنی یه جوری این منقار پایینی رو می چسبونن به چینه دون خودشون و دهنشون رو باز می کنن و صداهای عجیب غریب در مییارن...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 13:52
می خواهم بنویسم اما انقدر فکرم شلوغ شده که نمی دانم از کجا شروع کنم و همین که می خواهم فکر کنم یه دفعه سها رو می بینم که با سرعت جمبو جت از جلوی پنجره رد شده وداره می دوئه به سمت درب خروجی و بعد کمی از سرعتش کم می کنه که من ببینمش و مثل فنر از جا بپرم و بدوم دنبالش و داد بزنم ای پسر پر رو زود برگرد بعد می خنده و انقدر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 بهمنماه سال 1388 12:17
زمان، زن خداوند بود اما هیچ گاه پیش او نمی خوابید چرا که هرزگی را بیشتر دوست می داشت. http://shazdeh63.blogfa.com/ منبع
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 2 بهمنماه سال 1388 23:10
امروز روزی بود مثل همه روزهای خدا با چند تفاوت جزئی اینکه اول صبح که از خواب بیدار شدم یعنی با حس انگشتهای کوچکی در دهانم که مزه شوری میداد به زور از خواب جدا شدم و دستهای آقا پسر رو که رفته بود ته حلقم و داشت با زبون کوچیکم بازی می کرد رو از دهنم کشیدم بیرون صبحانه خوردم و اومدم با یه لیوان چایی طبق معمول بشینم یه سر...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 19:10
تا حالاشده مترجم شی یعنی از کلمات بی سرو ته یه ترجمه کامل در بیار ی که از قضا درست هم از آ ب در بیاد کلماتی شبیه ایما گاگا یعنی آب می خوام ماما بابا یعنی بابام کجاست ماما گاگا اشتباه نکن این با اون بالایی فرق داره این یکی ترجمه اش میشه غذا می خوام بای سی یو خب این ترجمه اش در جاهای مختلف فرق می کنه اگر این جمله رو گفت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 17:57
سفره ی گورکن خالی است کاش من میمردم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 17:35
آدم تا بچه دار نشده قدر آرامش رو نمی دونه به خدا بعد از ظهری یه ساعت خوابیدم ده ساعت اضافه کاری وایسادم به خاطر اون یه ساعت خواب پسر خان لطف فرمودند و با اون باسن کوچولوشون نشستن تو استخر شن توی حیاط و یه دو سه تا بیلچه کو چولو رو سر مبارک خودشون شن خالی کردن بعدش هم یه دیزاین خیلی زیبا رو ی چشمانشون انجام دادن با شن...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 دیماه سال 1388 23:36
هول نمی دانم چه می شود، هراسی می اید و آشوبی به جای می گذارد، هیبت مرگ را دارد و یاد زندگی را. سرم را پر می کند از هول، دلم را خالی از شور. شورابه ای است در عطش اشتیاق: رنگ فیروزه ای کاشی های خرد شده، بوی یاس های زیر برف مانده، طعم گس علف های سوخته، یاد "شهری که دوست می داشتم"، آن هنگام که اندیشه ام در پای...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 دیماه سال 1388 15:41
آزی جان می دونی چقدر دلم هوات رو کرده دلم انقدر برات تنگ شده برای همه اون خوشمزه بازی هات برای همه اون شوخی های عریانت برای همه اون شانزده ساعتی که جمعه ها صبح تاشب با گروه فتح می رفتیم قله توچال و بر می گشتیم یادته یه بار باید کبریت مییوردم یادم رفته بود یادته چقدر مسخره بازی در آوردی از برگهای پهن درختهای گلاب دره...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 25 دیماه سال 1388 20:05
تقدیم به همه زنان دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یک همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسر هستی..... برای ازدواجش در هر سنی اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار می توانی ازدواج کنی.... در محبسی به نام بکارت زندانی است و تو... او کتک می خورد و تو محاکمه نمی...
-
خیام
جمعه 25 دیماه سال 1388 10:11
با این دو سه نادان که چنین میدانند از جهل که دانای جهان ایشانند خر باش که این جماعت از فرط خری هر کو نه خر است کافرش میدانند
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 24 دیماه سال 1388 00:13
دست های کوچک دعا دست های کوچک دعا "هزاران نفر برای باریدن باران دعا میکنند غافل از آنکه خداوند با کودکی است که چکمههایش سوراخ است." این جمله در مقدمه ی کتاب سومین جشنواره بینالمللی "دستهای کوچک دعا" در سال ۸۷ آمده است. تعدادی از دعاهایی که ازاین کتاب انتخاب شده است را بخوانیم : خدای مهربانم! من...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 20:52
یکی از مواردی که توجه من را خیلی جلب میکند تفاوت روشهای تربیتی والدین غربی و شرقی است. نتیجه مشاهداتم هم در یک جمله خلاصه میشود. "والدین شرقی خود نیاز به یک تربیت اساسی دارند." 1- بعنوان مثال بچه غربی سرفه میکند. مادر یک دستمال درمیآورد و به بچه میدهد بچه شرقی شدید سرفه میکند. مادر به او میگوید...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 22 دیماه سال 1388 00:33
روزی شیوانا پیر معرفت یکی از شاگردانش را دید که زانوی غم بغل گرفته و گوشه ای غمگین نشسته است. شیوانا نزد او رفت و جویای حالش شد. شاگرد لب به سخن گشود و از بی وفایی یار صحبت کرد و اینکه دختر مورد علاقه اش به او جواب منفی داده و پیشنهاد ازدواج دیگری را پذیرفته است. شاگرد گفت که سالهای متمادی عشق دختر را در قلب خود حفظ...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 دیماه سال 1388 14:25
به دیوونه گفتن جنگل رو آتیش نزن گفت خوب شد یادم انداختی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 19 دیماه سال 1388 19:17
پسرم آرام بخواب اینجا خبری از نا آرامی نیست مادر ت تو را به جایی آورده که دست کم آینده ات تامین است حتی اگر خدای نکرده پدرت هم نبود اصلا نگران نباش هیچ وقت چون دولتی هست که مانند یک پدر دلسوز تمام مایحتاج تو را بر آورده می کند می توانی به راحتی درس بخوانی و از بهترین تفریحات و اردوهای گروهی و رایگان لذت ببری و عجایب...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 دیماه سال 1388 23:08
چقدر بده که که خیلی از خانواده دور باشی ولی حتی یه تلفن درست و حسابی و بدون اینکه پارازیتی توش بیاد و قطع بشه الکی واسه خودش نداشته باشی بعد مییای رو می ندازی به یاهو مسنجر می بینی قاطی می کنه تصویر نمی یاد مسیج مییاد مسیج میاد تصویر نمی یاد بعد یه دوست بهت می گه از اسکایپ برو می ری می بینی ای بابا یه بار خوبه یه بار...
-
شعر از آوا کوه بر
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 20:43
هراس گاهی اوقات قطره های شک می بارند بر زمین باورم و گیاهان امیدم آفت می زنند فکر می کنم چه فایده داشت اینهمه وجین کردن دل؟ چه فایده داشت آبیاری احساس و ریشه دواندن به اعماق وجود؟ تا به کِی آوندهایم تهی ز حقیقت؟ تا به کِی سبزی برگهایم وابسته به نور؟ نمی دانم کِی کلروفیل به واژه نامه پیوست؟ که من فهمیدم باور من به رشد...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 15 دیماه سال 1388 13:45
آورده اند که کفن دزدی در بستر مرگ افتاده بود،پسر خویش را فراخواند، پسر به نزد پدر رفت گفت: ای پدر امرت چیست؟ پدر گفت: پسرم من تمام عمر به کفن دزدی مشغول بودم و همواره نفرین خلقی بدنبالم بود اکنون که در بستر مرگم و فرشتهء مرگ را نزدیک حس می کنم بار این نفرین بیش از پیش بردوشم سنگینی می کند. از تو میخواهم بعد از مرگم...