-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 23:59
شعر عصیان بنده گی فروغ رو همیشه دوست داشتم و همیشه ازش ترسیدم از رک بودنش از اینکه تموم سوالات گره خورده منو چقدر بی رو در بایسی با خدا می گه و انتظار نداره جوابی هم بشنوه می خوام بدونم شما هم دوستش دارید یا نه برای خوندنش به ادامه مطلب بروید لطفا عصیان بندگی بر لبانم سایه ای از پرسشی مرموز در دلم دردیست بی آرام و...
-
وصیت نامه عجیب حسین پناهی
جمعه 24 اردیبهشتماه سال 1389 16:25
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید. به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند. عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب کیدا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 22 اردیبهشتماه سال 1389 21:25
گفته بودم دیگه با سها مشکلی ندارم خب حرفم رو پس میگیرم چون تمام دیشب ام پی تری ام رو ازم گرفته بود و نمیداد و موقعی هم که پس داد دیگه من خوابم مییومد نکته جالبش اینجا بود که با آهنگهای غمگین مثل داریوش میرفت تو حس و لبش آویزون میشد و چشماش رو ریز می کرد با آهنگ های شادش هم بشکن میزد و قر میداد و کلا خوش بود امروز هم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 اردیبهشتماه سال 1389 21:53
صاحب یک عدد ام پی تری پلایر شدم از این به بعد مشکلی ندارم با سها بابت گوش کردن به آهنگ و کار کردن اونم بره سیدی اش رو ببینه
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 00:37
امشب از اون شبهایی که به اشکام اجازه دادم بیان پائین وقتی بغضم رو فرو می دادم که صدام در نیاد موقع گریه گوشهام کز کز می کردن گلوم درد می گرفت از بس دلتنگم این روزها شاید اگه میشد فقط یه سفر کوچولو داشتم به ایران حالم بهتر میشد لعنت به این دنیا که به خاطر آسایش مجبوری از موطن و وطن و خانواده دور باشی خب این که اسمش...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1389 00:20
بی تو دلم میگیرد و با خودم میگویم کاش آن یک بار که دیدمت گفته بودم که بی تو گاه دلم میگیرد که بی تو گاه زندگی سخت میشود که بی تو گاه هوای بودنت دیوانهام میکند اما نمیگفتم که این «گاه» ها گهگاه تمامِ روز و شب من میشوند آن وقت بغض راه گلویم را میگیرد درست مثل همین روزها
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 10:52
تا حالا شده وقتی داری یه کاری رو با دقت انجام میدی مثلا داری سوزن نخ می کنی یا می خوای قفل دستبندت رو ببندی یا مثلا می خوای ابروهات رو مرتب کنی به خودت بیای ببیننی چه قیافه نسناسی پیدا کردی یعنی لبات رو تا آخرین حد غنچه کردی و چشمات رو ریز کردی و و اخمات هم تو همه شاید بتونی تمرکز بیشتری کنی پ ن خدا رو شکر کردم شوهره...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 اردیبهشتماه سال 1389 10:48
می گم سعید اگه امشب خوابیدم فردا صبح که که بیدار شدی دیدی من مردم بدون از غصه خونه پیدا کردن سکته کردم و ریق رحمت رو سر کشیدم سعید .. پاشو برو بگیر بخواب دیر وقته
-
پائیز که میشه می ترسم زیر آوار برگها فراموش بشی
دوشنبه 13 اردیبهشتماه سال 1389 20:09
رفته بودم پارک دیدم این برگه با وجود اینکه تنها برگ زرد رنگه میون این همه برگ خشک بازم تا آخرین توانش داره به طبیعت زیبایی میده گفتم شما هم بی نصیب نمونید
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 17:29
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 17:27
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1389 17:21
اینم عکس من خب امیدوارم که زیاد از تصوراتتون دور نبوده باشم البته اگر از تصوراتتون دور بودم هم اصلا اشکالی نداره می تونید قیافه فعلی رو جایگزین اون قیافه قبلی کنید
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 11 اردیبهشتماه سال 1389 16:40
دوازده خرداد ایران و اول ماه دیگه ما میشه تولد پسر کوچولوی دوست داشتنی دو ساله من از الان درگیر کارهاش هستم امروز هم با گردن کلفتی و کلی گریه زاری باباش مجبور شد هدیه تولدش رو زودتر براش بگیره یه کدوم از دوستان گرامی لطف کنه سایت آپلود عکس بهم معرفی کنه بتونم عکس پسر جون رو با هدیه اش بگذارم براتون احتمال زیاد هم تولد...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 9 اردیبهشتماه سال 1389 00:49
آه خدا می ذاشتی از نوشتن پست قبلی یه چند ساعت می گذشت بعد جو باتلر مییومد میگفت فردا ساعت سه open home هستش که من بد بخت حتی باید داخل سه تا کمد دیواری ها رو هم تمیز کنم حتی باید گاراژ رو هم بشورم و دستمال بکشم و حتی باید حمام شیشه ای ام را برق بندازم خدا من گفتم حال ندارم چرا هر وقت می گم حال ندارم کار کنم اینجوری...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1389 17:51
چقدر خوب است که انسان این موجود دو پا بی خیال همه کارهای خانه بشود خانه اش را گند بردارد ولی برود الواتی و گردش دو نفره با دوست ایرانی اش هی تو حراج های بزرگ روز مادر خرید کند و کیف کند که مثلا یک شلوار پنجاه دلاری را بیست دلار خریده و یک بلوز سی دلاری را نه دلار بعد چقدر خوب است بیاید خانه به صورت سر پایی نهار بخورد...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 20:31
<<دانلود>> آخرین سنگر سکوته حق ما گرفتنی نیست آسمونشم بگیرید این پرنده مردنی نیست آخرین سنگر سکوته خیلی حرفا گفتنی نیست ای برادرای خونی این برادری تنی نیست موج دستای من و تو دست دریارو گرفته عکس تو با سرمهء خون چشم دنیارو گرفته ماکه از آوار و ترکش همرو بجون خریدیم تو بگو همسنگر من ما تقاص چی رو میدیم آخرین...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 5 اردیبهشتماه سال 1389 17:19
امروز با وجود اینکه داشتم از خستگی ناشی از مهمونی اجباری روز پیش می مردم کلی کار کردم یعنی الان خونه رو ببینی حس می کنی دقیقا منفجر شده ولی تو کابینت هام با لاخره تمیز شد البته یه دو روز ممکنه نظمش حفظ بشه چون از اونجایی که سها خان عاشق قابلمه در قابلمه بشقاب و استکان و ایناست و در کابینت بنده هم با یه اشاره جناب سها...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 23:31
حالم بده هر لحظه که یاد حرفات مییفتم و اشکهایی که با اینکه نمی دیدمشون ولی میدونم که مثل همیشه گوله گوله پایین میریزن از چشمای نازت عزیزم سرم به دوران مییفته گلم میگی دیگه خسته شدی دیگه بریدی می گی از بس سبزی پاک کردی از بس در و دیوار خونه مردم رو سابیدی رگ سیاتیکت گرفته ده ساله عزیزم گلم دوست خوبم ده ساله داری این...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 3 اردیبهشتماه سال 1389 23:19
کاش می فهمیدی که بارون اومده زنگی که برای عبور قطاره اتصالی کرده داره دینگ دینگ می کنه و قطاری در کار نیست که ببرمت روی کولم از تو پنجره خونه رد شدنش رو ببینی سها جان که انقدر نیای دستم رو بکشی و نق بزنی و جیغ بزنی و منو بزنی و بخوای به زور منو از پای کامپیوتر بلند کنی برای دیدن قطار که شکر خدا هیچ وقت هم برات تکراری...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 21:31
دارم به این فکر می کنم که توی طول زندگی ام تمام وقتهایی که شکست خوردم دلم شکسته و گرفتاری برام اتفاق افتاده که مدتها منو درگیر کرده زمانی بوده که به خودم خیلی مغرور شده بودم و حس می کردم خیلی حالیمه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 31 فروردینماه سال 1389 21:29
هیچ چیز ویرانگرتر از این نیست که متوجه شویم کسی که به آن اعتماد داشته ایم عمری فریبمان داده است.
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 16:03
پریشب نشان داد تلوزّیون گروه نوازنده هاى جوان به همراه انواع و اقسام ساز ولى ساز پشت دکورها نهان کسى گفت با من: چرا این جورى ست؟ چرا ساز مزقونشان لاى پا ست؟ چرا آلت سازشان مخفى است نپرسد کسى این صدا از کجاست؟ از این جا به بالایشان توى کادر (1) کلوزآپشان را نشان مى دهند نگوید کسى چیست در دستشان که آن را مرتب تکان مى...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 29 فروردینماه سال 1389 10:12
باید فراموشت کنم چندیست تمرین میکنم من میتوانم ! میشود ! آرام تلقین میکنم حالم، نه، اصلا خوب نیست .... تا بعد، بهتر میشود .... فکری برای این دلِ آرام غمگین میکنم من میپذیرم رفتهای و بر نمیگردی همین! خود را برای درک این، صد بار تحسین میکنم کم کم ز یادم میروی این روزگار و رسم اوست! این جمله را با تلخیاش، صد...
-
شعری از فریدون مشیری که اشاره داره به نفس آدم ها
پنجشنبه 26 فروردینماه سال 1389 16:17
گفت دانایی که گرگی خیره سر هست پنهان در نهاد هربشر لاجرم جاریست پیکاری سترگ روز وشب ما بین این انسان و گرگ زور بازو چاره این گرگ نیست صاحب اندیشه داند چاره چیست ای بسا انسان رنجور پریش سخت پیچیده گلوی گرگ خویش وی بسا زور آفرین مرد دلیر هست در چنگال گرگ خود اسیر هر که گرگش را در اندازد به خاک رفته رفته میشود انسان پاک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 فروردینماه سال 1389 11:10
دارم وبهای دوستان رو چک می کنم همینجوری که دنبا ل تکه سوهان پر پسته می گردم تو جعبه اش که با چایی بخورم و تو فکرم که چرا انقدر من حالم بده از صبح تا حالا و اصلا حوصله ندارم حتی حوصله حرف زدن با شوهر بنده خدا که خسته کار روزانه لم داده رو مبل و چایی می خوره و گاهی سها رو صدا می کنه که نکن دست نزن نریز ای بابا سها چرا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 11:22
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 22 فروردینماه سال 1389 10:52
این روزها خبر های بدی شنیدم اما این یکی حالم رو خیلی بد کرد دیروز شنیدن خبر فوت کیومرث ملک مطیعی اون پیر مرد دوست داشتنی که در مجموعه زیر آسمان شهر با اون کلمه معروفش نهههههههه غلام محبوب تر از پیش شد و سریالهایی که برا هممنون خاطره انگیز بود ایفای نقش هایی داشت که هیچ گاه از ذهنمون بیرون نمیره و امروز وای که باور...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 22:24
داشتم سوسیس بندری درست می کردم درست مثل هر دفعه ای که سوسیس بندری درست می کنم یاد چند سال پیش افتادم تو میدان حسن آباد تهران با خواهره رفته بودیم پی خرید و بعد هم الواتی تو این مغازه های بازار که قدرت خدا هیچ وقت برامون تکراری هم نمیشد یادمه یه دفعه نگاه ساعت کردم دیدم یک و نیم بعد از ظهره وشکمه داره قار و قور می کنه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 21 فروردینماه سال 1389 22:14
امروز بعد خوندن کتاب چه کسی باور می کند رستم تازه بعد از این همه سال فهمیدم عشق من به تو رو میشه چه نامی بهش داد رستم من
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 فروردینماه سال 1389 19:24
پسر آتیش پاره ناز خوشگلم تازه یاد گرفته بگه باشه بهش می گم پسر خوبی باش باشه میگه باشه بعد با اون زبون کوچولوش که تک زبونی هم حرف میزنه می گه yes mammy