-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 15:14
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 18:44
امروز سه دفعه چمدانها رو بستم باز کردم دوباره بستم دوباره بد شده مدل چیدنش دوباره بازشون کردم وحشتناکه هر چمدان دقیقا باید سی کیلو باشه چمدانهای من چهل و پنج کیلوییه هر کاری میکنم نمیشه باید پولهای مبارک رو از جیب مبارک همسر محترم در بیارم و بیست کیلو از چیزایی که خریدم رو فرید کنم بیاد ( پست هوایی ) ایران خرگوش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 19:31
http://ganjoor.net/ این آدرس سایت گنجور هست که تمام آثار شاعران و پارسی گویان بسیار قدیم رو در خودش ثبت کرده می تونید بدون اینکه این آدرس رو وارد کنید فقط کلمه گنجور را سرچ کنید و از این سایت ارزشمند لذت ببرید
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 12:41
دیشب آمار چمدان شکلات ها رو گرفتم هشتاد تا شکلات تخته ای دارم هشت تا بسته ده تایی شکلات کادبری یه بسته بزرگ کیت کت ده بسته قهوه و پنج بسته کافی وای هنوز هم کلی می خوام فکر کنم چون ماشاله هم کارخونه مادر پدر من قوی بوده انقد رکه بچه دارن و نوه و نتیجه هم خانواده سعید ماشاله کم نیستن دوستانم هم که جای خود دارن کی می...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 شهریورماه سال 1389 20:32
درختهای مگ نولیا تازه گل دادن کاملیا هم همینطور گل های مگ نولیا صورتی و بنفشه و گلهای کاملیا قرمز سرخ صورتی سفید گلبهی هر جا نگاه میکنی هستن گل های نرگس هم که همه جا رو پوشونده و سبزه ها با رنگ زرد به معجزه رنگها شبیه شدن چند تا عکس ازشون براتون میزارم قبل اومدنم وای دنیای رنگی شده اینجا جای همه خالیه
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 شهریورماه سال 1389 15:47
خدا میدونه این خرگوش کوچولوی خوشگل که از مزرعه دوستم با خودم آوردم چقدر با نمکه فقط کافیه ولش کنی تو اتاق سریع مییاد میچسبه به پاهام و هی از پاهام لیس میزنه و گازهای کوچولو میگیره و انقدر هم تنبله که غذاهاش رو باید ساتوری کنم تا بخوره شیر خشک سها هم که هست گاهی یه سرنگ پر بهش میدم الان هم براش آب هویج گرفتم دادم بهش...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 30 مردادماه سال 1389 23:05
سلام به همه دوستای گلی که این چند وقته بد جوری کم شده سر زدنهام بهشون من بعد سه روز برگشتم با یه دنیا آرامش یه عالم تصویر های خوب از این دنیای رنگارنگ رفته بودم مزرعه دوستم ملیحه جای همه خالی عجب آرامشی بود یه خونه چوبی وسط یه زمین بزرگ که کلی رویایی بود با یه اجاق آهنی که در شیشه ای داشت و ترق ترق چوبها که توش میسوخت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 02:00
برای مردن عمری فرصت دارم . اگر خودم هم مثل ساعتم جلو رفته بودم حالا به همه جا رسیده بودم
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مردادماه سال 1389 01:51
با خوک کشتی نگیر ، چراکه تو لجن مال می شوی ولی او لذت می برد. چرچیل
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 12:09
ما به این در نه پی حشمت و جاه آمده ایم از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 مردادماه سال 1389 10:27
آخرهای فصل پائیز یه درخت پیر و تنها تنها برگی توی شاخه اش مونده بود میون برگها یه شبی درخت به برگ گفت کاش بمونی تو کنارم آخه من میون برگها فقط تنها تو رو دارم وقتی برگ درخت رو میدید داره از غصه میمیره با خدا راز و نیاز کرد اونو از درخت نگیره با دلی خورد و شکسته گفت نزار از اون جدا شم ای خدا کاری بکن که تا بهار همین جا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 21:57
یک فیلم عاشقی به سه روایت هندی ایرانی و هالیوودی یک فیلم عاشقی به روایت هندی: دوتا پسر سر یک دختر دارن دعوا میکنند و هم دیگرو رو جر میدن که یک دختر پاک و نجیب (که معلوم نیست چرا با این پاکی به دوتا پسر پا داده)داره گریه میکنه و میگه تورخدا بس کنین که یکی از پسر متوجه خال توی دماغ اون یکی پسره میشه و داد...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 25 مردادماه سال 1389 21:37
دلم شور میزنه شدید یعنی این همه وقت یه طرف این بیست و پنج روز هم یه طرف دیگه همش شبها خواب میبینم برگشتم همه ذوق کردن دور و برم میچرخن و بعد من ییهو یادم مییفته که سوغاتی نبردم یا شکلاتهایی که خریدم رو یادم رفته با خودم ببرم و یا سوغاتی همه رو بردم ولی تو راه گم شده و به پرواز نرسیدم و زین دست خوابهای کابوس مانند که...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 مردادماه سال 1389 15:36
جای میک های کوچولوش رو جفت دستام میبینم خدا رو شکر لپهام رو بد میک نزد که جاش بمونه سها رو میگم که دو شبه از پستونک عزیزش جدا شده و شبها یه دفعه با صدای میک زدنش از خواب میپرم که یا داره دست خودش رو میک میزنه یا دست و لپ های منو همش هم در حال ناله کردنه نمی دونم چه کارش کنم بچه ام خیلی سختشه از می می اش جدا شده خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 17 مردادماه سال 1389 23:50
خدایا پناه میبرم به تو از شر انسانهای شیطان صفت رانده شده دور از خواننده گان گرامی وبلاگ ها این جمله فقط مشمول یه عوضی از خدا بی خبره که دلم رو انقدر به درد آورده که اگه نمینوشتمش می ترکیدم
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 مردادماه سال 1389 23:41
هر روزی که میگذرد حس میکنم که چقدر نمیشناسمت
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 14 مردادماه سال 1389 17:47
خوب می دانم که گریه های بزرگی در انتظارم است . وقتی مادرم بمیرد من سخت گریه خواهم کرد این را از همین حالا میدانم . یعنی سالهاست که می دانم . از یاد آوری اش به وحشت مییفتم اما هیچ روزی را بدون فکر کردن به آن نگذرانده ام . اگر طوبی خواهرم بمیرد من باز گریه خواهم کرد به شدت شانه های من از گریه بر گور او خواهد لرزید من...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 مردادماه سال 1389 16:40
وقتی نمی توانی قواعد بازی را تغییر دهی پس خفه شو و بازی کن
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 10 مردادماه سال 1389 17:48
نسرین رو گذاشته بودم کنار اینو همه می دونید یعنی دیگه من گفته بودم که با نسرین کاری ندارم و خدا می دونه نداشتم تمام حرفاش رو به باد فراموشی سپردم و گفتم بزار رو زخم دلم مرحمی باشه این فراموشی ولی خب انگار نشد چون با تمام پر روئی که تو وجودشه تازه اون از دستم ناراحت شده بود اومده بود و در نبود من حسابی پیش سعید مظلوم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 31 تیرماه سال 1389 20:50
وارد اتوبان که شدیم باران شدید تر شده بود ولی من و ملیحه که رومون کم نشد اومده بودیم که بریم خونه دوست ملیحه که با منم آشناش کنه اسمش موناست خلاصه که بعد بیست دقیقه پیچیدیم تو جاده فرعی و خونه مونا از دور مشخص شد یه مزرعه خیلی بزرگ دورتادورش پر از گوسفند و طاووس و مرغ و سگ و گربه یاد خونه مادر بزرگه افتادم که تو یه شب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 15:40
وای همین الان که داشتم مطلب پائینی رو براتون مینوشتم از امرگریشن زنگ زدن و گفتن با پر میننتی ات موافقت شده من از خوشحالی دارم میمیرم فقط گفتن یه نفر دیگه هم باید تایید ش کنه تا بعدش با نامه برات پستش کنیم و خلاص می دونی یعنی چی یعنی می تونم بیام ایران همه رو ببینم همه رو مامان و بابا رو بچه ها رو خواهرام رو وای دوستام...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 28 تیرماه سال 1389 15:31
خب دیگه کلاسهای ترم دوم هم شروع شد و بنده از قبل پر کارتر شدم دوباره و این پر کاری رو دوست دارم این جنب وجوش سلولهای مغزم رو دوست دارم متاسفانه معلمم دو هفته پیش افتاده و دستش شکسته و امروز یه خانوم خیلی خیلی چاق فرستاده بودن به جای معلممون که خیلی درس دادنش وحشتناک بود و هی نوار می گذاشت می گفت تکرار کنید این شعر رو...
-
از کاست مازیار فلاحی
پنجشنبه 24 تیرماه سال 1389 16:31
گل دونه های اطلسی حس غریب بی کسی تو چادر سیاه شب پرمیشم از دلواپسی دلم دلم گرفته از خودم خودم اسیر غم شدم شدم غریب قصه خودم دلم دلم گرفته از خودم خودم اسیر غم شدم شدم غریب قصه خودم
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 15:19
بانک زمان تصور کنید بانکی دارید که در آن هر روز صبح ۸۶۴۰۰ تومان به حساب شما واریز می شود و تا آخرشب فرصت دارید تا همه پولها را خرج کنید چون آخر وقت حساب خود به خود خالی می شود! دراین وقت شما چه خواهید کرد؟! البته که سعی میکنید تا آخرین ریال را خرج کنید! هر کدام از ما یک چنین بانکی داریم، بانک زمان. هرروز صبح در بانک...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 15:11
آرزوهای «ویکتور هوگو» اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی، و اگر هستی کسی هم به تو عشق بورزد، و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی. آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد، بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی. برایت همچنان آرزو دارم دوستانی داشته باشی، از جمله دوستان...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 10:25
این هفته همش به مهمون داری و مهمون بازی گذشت در کل خیلی خوب هم گذشت اصلا گذرش رو حس نکردم روز شنبه مهمون خونه شیلا دوستم بودم که بعد یه سال تازه قسمت شد برم خونه اش اصلا وقت نمیشد ولی این دفعه رفتم برای اولین بار هم شیرینی ناپلئونی درست کردم که خیلی خیلی خوب از کار در اومد یک شنبه تولد چهل سالگی دوست جدیدم بود که...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 20 تیرماه سال 1389 20:35
می بخشمت و کنارت می گذارم برای خاطر تمام حرفهای نامربوطی که پشت من زدی و برای تمام تهمتهایی که زدی و برای تموم دروغهایی که راجع به من گفتی می بخشمت چون اندازه تو همین قدره و می ذارمت کنار چون اندازه قلب من به اندازه این همه بدی نیست و نمی تونم تحمل کنم ولی می بخشمت چون قلبم رو دوست دارم و نمی خوام کینه ای بهش راه بدم
-
از وبلاگ پیامبر گمراهhttp://aprophet.blogsky.com/
جمعه 18 تیرماه سال 1389 12:59
از شما می پرسند ، نه به خاطر صمیمیت و رفاقت؛ به حرفتان می آورند، تا بهتر بشناسندتان !! خودتان رو لو ندهید . ب گذارید همیشه برایشان '؟' باشید. اگر به آنها اعتماد ندارید.
-
از وبلاگ پیامبر گمراهhttp://aprophet.blogsky.com/
جمعه 18 تیرماه سال 1389 12:52
چنین است قانون بقای خلقیات موجودات خران ، سگان ، و تمامی حیوانات می میرند اما خریت و درندگی نمی میرد بلکه از حیوانات به نژاد برتر یعنی ، انسان ها منتقل می شود و با آن خلقیات خود و دیگران را به .... می دهد. پس تعجب نکنید.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 18 تیرماه سال 1389 12:47
یادمه چند سال پیش که بعضی آدم ها بی انکه بخواهند یا اینکه واقعا بخواهند بد جوری برای من مسئله ساز شده بودند و کلی برا خاطر شون به مشکلات عدیده ای برخورد کردم خیلی سال طول کشید شاید تا همین امسال تا تونستم ببخشمشون و براشون آرزو کنم که اونها هم اگر بدی بهشون کردم منو ببخشن و کلی از این بابت خوشحال بودم که قلب و دلم از...