-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 تیرماه سال 1389 17:33
خاک بر سرمن احمق که یه عالم خسته گی به جون خریدم کلی دونده گی کردم کلی از وقت این بچه طفل معصوم زدم کلی خودم رو اذیت کردم یه عالم انرژی گذاشتم من احمق که وقتی از در مییای تو مهمونی خونه من بهت خوش بگذره برا پسرت غذای جدا درست کردم برای دخترت یه جور دیگه که هی عق نزنه از بوی مرصع پلو بعد میری اینور اونور میشینی میگی...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 10:26
دلم یه دوست می خواد دوستی که واقعا دوست باشه بی شیله پیله بی هیچ بد جنس بازی تو ذاتش عین خودم باشه حرف ببر بیار نباشه اعصاب خورد کن نباشه بزله گو و شوخ باشه و هر چی می گم که بخنده واقعا بخنده نه اینکه بگه نفهمیدم دوباره بگو یعنی چی ویا بگه من از شوخی خوشم نمییاد دلم یه دوستی می خواد بغلش کنم پیشش کلی حرف بزنم بی هیچ...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 13 تیرماه سال 1389 11:34
خواهرم زنگ زده داره باهام حرف میزنه و منم طبق معمول دارم همینجور که گوشی رو بین گوشم و گردنم نگه داشتم حرف میزنم و کارها رو انجام میدم و شام سها رو گرم می کنم یه دفعه میگه گوشی که رو ایفون نیست میگم نه نیست چه طور مگه میگه می دونی فلانی زنگ زده به شوهر من گفته بد بختم و ندارم و بیچاره ام و بچه ام مریضه و اینا اگه داری...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 11 تیرماه سال 1389 11:01
ضد حال یعنی با بچه کوچولوی دوست داشتنی در یک صبح دل انگیز زمستانی بری پارک کلی با هم بازی کنید بعد طبق معمول بازی قایم باشک شروع بشه و تو بری قایم بشی بچه کوچولو با کلی سعی و تلاش سعی کنه بدوئه که برسه بهت بعد همونجور که از پشت بوته گل های زرد مواظبشی ببینی هی داره میگه پی پی اوی برگردی به خیال اینکه پی پی داره ببینی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 10 تیرماه سال 1389 21:05
این هفته برام آرزو های خوب خوب کنید یعنی این هفته تکلیف سی تی زن بودن من تو امسال یا سال دیگه مشخص میشه اگه بشه که سی تی زنی رو بدن می تونم مهر ماه بیام ایران و کلی خوب میشه برام به خاطر اینکه عروسی بچه خواهرم هم همون موقع هستش و مطمئنم کلی خوش خواهد گذشت خلاصه که هر کار دارید بزارید برا یه وقت دیگه و فقط برا من دعا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 6 تیرماه سال 1389 17:37
بله دیشب بنده کلی نوشتم ولی پرید و دیگر حال نوشتن از ما گرفته شد کلی دیروز بیرون از خونه بودم و دوست نداشتم کلا بیام خونه اول رفتم خونه دوست جدیدم که یه دختر کوچولو داره و اصلیتش برای اندونزی هستش دختر خیلی خوبیه بعد هم فروشگاه رفتیم با شوهر جان و بعد هم برگشتیم خونه و باز البته سر خر را کج کردیم و رفتیم یونیت ۳ که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 تیرماه سال 1389 15:44
از یک استاد سخنور دعوت به عمل آمد که در جمع مدیران ارشد یک سازمان ایراد سخن نماید. محور سخنرانی در خصوص مسائل انگیزشی و چگونگی ارتقاء سطح روحیه کارکنان دور می زد. استاد شروع به سخن نمود و پس از مدتی که توجه حضار کاملا به گفته هایش جلب شده بود، چنین گفت: "آری دوستان، من بهترین سالهای زندگی را در آغوش زنی گذراندم...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 15:59
سوار اتوبوس شده بودیم با هم کلاسیها قرار بود ببرنمون گردش دوست چک اسلواکی ام پشت سرم نشسته بود با این پسر تیتیش مامانی تایلندی مشغول گپ و گفتگو بودن منم بغل دست خاتمه ( به قول بچه ها finesh ) نشستم بعد هممون شروع کردیم صحبت کردن رسیدیم به بیچ دوست چک اسلواکی که یه مرد تقریبا چهل ساله است پرسید تو ایران خانومها می تونن...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 تیرماه سال 1389 15:49
روزی که گذشت برای من پر بود از هم نشینی با انسانهایی نچسب
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 خردادماه سال 1389 17:10
الان من یک عدد نینای فریب خورده هستم که به شدت هم خسته است و سرش هم درد می کنه از شدت خسته گی با شکوفه رفته بودیم بک مسافرتی بخریم از اینا که جا داره هواش رو بگیری وقتی لباس می ذاری توش بعد یه عالمه لباس توش می ذاری هواش رو که می کشی حجمش کم میشه بعد رفتیم فروشگاه نوشته بود حراج واقعی منم که خوره این حراج ها هستم دیدم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 27 خردادماه سال 1389 01:30
امروز تولد پسر خواهرمه خیلی دوست داشتم ایران بودم ولی خب قسمت ما حالا حالاها نمیشه انگار خدا می دونست حالم گرفته است یه جایی جور شد رفتیم خیلی جالب بود یه عده از دوستای موزیک سنتر بودن که یه مسابقه ترتیب داده بودن و یه سری کیک تزئین کرده بودن خیلی جالب بود بعد همه نشستیم و به هر کسی وسیله دادن و یه معلم هم واساد هر چی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 خردادماه سال 1389 10:29
نشستم دارم چایی می خورم جای همه خالی عجب چای دم نکشیده و با حالیه سها رو تازه بردم مهد لباس نمی پوشه شیطون به خدا نمی دونی با نوک پا رفتم تو اتاقش خوابیده بود طبق معمول دستاش رو زیر سرش گذاشته و طاق باز خوابیده بود که من عاشق این حالت خوابیدنشم بعد آروم آروم با هزار نذر و نیاز اول نپی اش رو عوض کردم بعد شلوار پوشوندم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 خردادماه سال 1389 15:49
وضعیت اضطراری گذشت وضعیت آبی است زندگی دوباره زیبا است
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 22 خردادماه سال 1389 22:18
همین الان از لب دریا برگشتم مثل این دیوونه ها بلند شدم با سها رفتم لب دریا خیلی قشنگ بود چراغهای پل رو روشن کرده بودن دریا هم خیلی آروم بود ولی چون تاریک بود فقط کف های موجها معلوم بود سها هم دوست داره دریا رو همش می گفت دیا دیا بعد مرغ دریایی ها رو میدید میگفت جو جو بعد هم برا دریا و مرغها بوس فرستاد بای سی یو گفت و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 21 خردادماه سال 1389 17:15
وقتی نیازها به زبون بیاد یعنی یه کاری کنه طرف که به زبون بیاری نیازت رو که بگی من دوست دارم بشنوم که دوستم داری دوست دارم که بهم بگی چه احساسی بهم داری دوست دارم از بگی که مرسی که امور خونه رو خوب اداره می کنی دوست دارم بشنوم که مرسی غذای خوشمزه ای بود من سه ساعت برای اون غذا زحمت کشیده بودم سه ساعت مداوم سر پا بودم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 خردادماه سال 1389 11:51
از دیشب تا حالا مغزم شکل علامت سوال شده که چرا آدمها انقدر رفتارهاشون با درونشون فرق داره مثلا کارش که پیشت گیره هزار بار زنگ میزنه قربون صدقه میره مشکلش رو میگه تو براش در اسرع وقت مشکل رو حل می کنی حتی اگه برا خودت همش ضرر باشه فقط به خاطر اینکه اون حالش خوب بشه بعد تو یه مسئله برات پیش مییاد که دقیقا هم توسط این...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 18:34
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 خردادماه سال 1389 18:19
یه چند تا عکس ا ز تولد سها می زارم براتون کیکش هنر دست نسرین دوستمه چون با وجود مریضی سها اصلا وقت نداشتم کیک بپزم ولی انتخابش بر عهده من بوده
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 13 خردادماه سال 1389 12:25
دیشب بالاخره یه دکتر خوب پیدا شد که بفهمه مشکل سها چیه می گفت وقتی اولین بار باشه که بدن درگیر مریضی بشه که براش نا شناخته باشه دچار نوعی از عفونت میشه که نمی دونم به نظرم اسمش هرپاتیک بود بعد گفت که سها تبخال زده دهنش تمام زخمه به خاطر همین نمی تونه هیچی بخوره یه دونه شربت داد که زخمها رو بی حس کنه تا بچه بتونه غذا...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 خردادماه سال 1389 20:50
سلام به همه دوستای خوبم می خوام ازتون بخوام برای سها دعا کنید چون اصلا حالش خوب نیست چیزی فراتر از یه سرما خوردگی ساده است میگن عفونتی که همه بدنش رو درگیر کرده خلاصه که براش دعا کنید خیلی
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 12:44
گاهی به خودم شک می کنم به مقدار خوبی هایی که می تونم داشته باشم و ندارمشون به روش خونه داری کردنم به مادر بودنم حس می کنم اون حس های دلسوزانه مادری تو وجودم خیلی کمه حتی به زن بودنم حساس شده ام که چرا من باید بعد فقط سه سال زندگی مشترک انقدر از دنیای شاد و بی خیال دوران مجردی ام فاصله گرفته باشم و این داغونم می کنه شک...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 20:56
بله داشتم می گفتم که بر می گردم دوباره و برگشتم با چشمای مثل وزق وغ زده بیرون و پلکهای پف کرده از گریه و بدنی کرخت از اعصاب خرابم و یه کله که حس می کنم شبیه گونی سیب زمینی شده و ایضا حس شدید رفتن در لاین دلسوزی برای خودم و کلا بنده الان حس می کنم که هیچ کس به اندازه من بد شانس نیست و خسته و نا امید نیست سها روی بنده...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 10 خردادماه سال 1389 16:55
الان من یک عدد نینای خسته هستم که به شدت به موارد فوق( بله داشتم می گفتم موارد زیر) احتیاج دارم یک عدد وان پر از آب داغ و روغن بادام و ماساژ و خواب و باز هم خواب و باز هم خواب چون دارم میمیرم از شب بیداری های ممتد سها مریضه از دو روز قبل از تولدش تا حالا یه شب هم درست و حسابی نخوابید ه و نذاشته منم بخوابم یعنی امروز...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 2 خردادماه سال 1389 15:55
علی کوچولو مامان خسته از سر کار میاد خونه و علی کوچولو میپره جلو میگه سلام مامان مامان-سلام پسرم علی کوچولو-مامان امروز بابا با خاله سهیلا اومدن خونه و رفتن تو اتاق خواب و در و از روی خودشون قفل کردن و.... مامان-خیلی خوب عزیزم هیچی دیگه نمیخواد بگی، امشب سر میز شام وقتی ازت پرسیدم علی جان چه خبر بقیه اش روجلوی بابا...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 خردادماه سال 1389 19:22
بعد یه عالم زندگی تو این شهر تازه فهمیدم که اینجا یه تله کابین داره که خیلی هم از قضا زیباست امروز صبح با سها و سعید رفتیم گونداله ( خیلی اسم مسخره ای ولی خب چکار کنم اسم محله شه دیگه ) بعد سوار تله شدیم و رفتیم بالا خیلی خیلی قشنگ بود و سها کلی ذوق کرد و هر کابینی که از بغلمون رد میشد جیغ میکشید و براشون دست تکون...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 خردادماه سال 1389 19:12
آنقدر مهربان بود برای اینکه مردم در زمستان سرما نخورند, سرشان کلاه میگذاشت و در فصول دیگر کلاهشان را بر میداشت. همیشه میگفت تو نیمه گم شده من هستی؛ وقتی ترکم کرد فهمیدم که از شوق پیدا کردن نیمه گم شدهاش, خودش را گم کرد! برایاینکه پرنده خیالش به پرواز در نیاید، بالهایش را چید. از ترس مجازات ، افکار عریانش را...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 اردیبهشتماه سال 1389 00:55
آنها که خرشان از پل گذشته، آنهایی که خرشان دارد با زحمت و استرس از پل عبور می کند را فراموش می کنند.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 22:12
تعدادى پیرزن با اتوبوس عازم تورى تفریحى بودند. پس از مدتى یکى از پیرزنان به پشت راننده زد و یک مشت بادام به او تعارف کرد راننده تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد. در حدود ٤٥ دقیقه بعد دوباره پیرزن با یک مشت بادام نزد راننده آمد و بادامها را به او تعارف کرد راننده باز هم تشکر کرد و بادامها را گرفت و خورد. این کار...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1389 01:11
من حالم بد است بیش از آنچه که تصور کنی بدی اش هم از آن نوع های شخصی نیست کلا اجتماعی ست خب خودت رو بگذار جای من بری تو سایتی که هر روز سر میزنی بعد ببینی ترد زده پنجاه آهنگ قدیمی و خاطره انگیز بعد دانلودش کنی تویه فایل زیپ بعد یادت بره که اصلا یه همچین چیزی دانلود کردی بعد ییهو شب یادت بیفته بری رو دسک تاپ دنبالش...
-
کتاب باغ الفبا نوشته همایون هوشیار نژاد
شنبه 25 اردیبهشتماه سال 1389 16:44
شب شعره توی ذهنم با حروف تازه تازه شب انتخاب تازه که ترانم رو بسازه مثل پروانه زدم پر میون باغ الفبا یک به یک رو دوره کردم از الف تا همزه و یا میون حرفای صدا دار داد زد آ ی کلاه دار منو بردار با ی و ر بنویس دوباره از یار اما من یاری نداشتم با کسی کاری نداشتم این سه تا حرفی که داشتم یه گوشه کنار گذاشتم باز دوباره پی...